خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را ،علف هرزه ی کین پوشانده است

-خوب خیلی هاتون در مورد شیده از من سوال کرده بودید که باید بگم متاسفانه اونجا(تو اون سایت همسر یابی) کسی ازش درخواست درست و حسابی نکرد و دو سه نفری هم که یه درخواست ِکلی دادند وقتی جای شیده به نامه شون پاسخ دادم دیگه پیداشون نشد!! با این که من تو آی دی شیده نوشته بودم خونه داره و ثروتمنده و ...در عوض اون یکی آی دی که من فقط قد و وزن رو یه چیزی دیگه زدم(قد و وزن خودمو) دست کم روزی ۳ تا درخواست داره کماکان...





خود شیده هم همچنان  داره برای خودش دنبال شوهر می گرده و بقیه زیاد باهاش کاری ندارند...

قسمت جالب قضیه اینه که پدرش همون طور که گفتم با علم بر این که شاید واقعا نتونه شوهر کنه،یه آپارتمان نوساز به اسمش کرده که در آینده سرباز خواهر برادرش نباشه،از صبح تا عصر هم  کلاس موسیقی و کامپیوتر و زبان و ورزش میره و بقیه ی روز رو هم آزاد می چرخه و من واقعا نمی دونم شوهر می خواد چکار!!!!

(اونایی که نمی دونند در مورد چی  حرف می زنم لطفا به پست هایی که تحت عنوان شوهر تو آرشیو هست مراجعه کنند)














-یه مدته توجه ام داره به خودم،زنانگی ام و منافع ام زیادتر میشه...این برای من که کلا خودم رو فراموش کرده بودم خیلی خوبه...به پوست دستم میرسم،ساپلیمنت هایی رو که باید، می خورم،حتما هر روز سشوار می کشم،تو همون یه ذره آرایش ملایم روزانه ام دقت بیشتری می کنم و ...

یک سال بود که اصلا خودم رو یادم رفته بود...نشانه های خوب و امیدوار کننده ای هست...خوشحالم!


می دونید...شاید همه ی این موارد خیلی سطحی و کم اهمیت به نظر بیاد،اما در واقع توجه نکردن و بها ندادن به این حس ها ،در دراز مدت اون اعتماد به نفس و لطافت ناشی از نعمت زن بودن رو از بین می بره...و البته یه بخش از این تلاش هم برمی گرده به اهمیت دادن به موجودیت خودم و احترام به خودم...که دیگه یقین شده برام که وقتی خودم ،خودم رو قدر نمی دونم،بقیه به خودشون اجازه میدن که با شدت هر چه بیشتری لگدمالم کنند... البته هنوز خیلی راه دارم...ولی خوب یه دفعه که همه چیز درست نمیشه...







-می دونی....من فکر می کنم لازم نیست که این جا حتما از مباحثی که در کتاب روانشناسی هیلگارد یا جامعه شناسی بروس کوئن خوندم و یاد گرفتم صحبت کنم! لازم نیست از شاهنامه خوانی ام بگم یا از قوائد مورفی! از سفرنامه ی حاج سیاح خوندنم بگم تا کتاب های منصوره ی پیرنیا و شهرنوش پارسی پور و غیره(که صلاح نیست گفتنش این جا )..که با هزار بدبختی پیدا و یا دانلود می کنم.

لازم نیست که بگم ۵ شنبه ی هر هفته  تمام کتاب فروشی های شهر رو دور میزنم و دست کم با ۵۰ هزارتومان کتاب و سی دی و مجله میام خونه تا هفته ی بعد...لازم نیست بگم  مطالعه دارم،همه ی نوجوانی و جوانی ام رو فقط کتاب خوندم، غرق در سیاستم و  به جز صدای آمریکا و امثالهم ،گاهی میشه که لحظه به لحظه سرخط سی ان ان و سایت های خبری دنیا رو که  در تمام مدت کار با کامپیوتر باز هست و مدام ریفرش می کنم رو می دونم...

کار و شغلم هم جوریه که همیشه از نظر علمی(در یک فیلد خاص) باید به روز باشم...


چون تمام موارد بالا همه ی روز ِ من رو تشکیل میدند! و همون کافیه...این جا،از خوانندگان این جا،کسانی هستند که سالیان سال با منند و با هم از طریق تلفن،چت یا حضوری بیشتر برخورد داریم...من می تونم از اونا بخوام که بیان و بنویسند و بگن که من کی ام،چی ام و تو کله ام چی می گذره...و مخ ام تا چه اندازه پره!  ولی اون بخش باشه جزو همون برنامه ی روتین و روزمره ام...



ضمن این که من واقعا احتیاجی ندارم که دانسته ها یا داشته هام رو به رخ دیگران بکشم...یا در هر پستی چند تا اسم دهن پرکن و قلنبه بگم که شاید ۵ نفر هم نمی فهمن ،فقط به خاطر این که به دیگران ثابت کنم که من بلدم! می دونم! و یه عده هم فهمیده و نفهمیده بیان تاییدم کنند!گاهی که واقعا ضرورت به گفتن چیزی باشه،در لابه لای حرف هام  خیلی خیلی ساده بهش اشاره می می کنم تا شاید به درد دیگری بخوره و شاید بتونم بقیه رو در دانسته هام شریک کنم... بالاخره همه ی ما ۴ تا چیز بلدیم...اصلا زمانه ایجاب می کنه این مدل زندگی رو...یکی یه کم بیشتر و یکی کم تر...



و خوب پر واضحه که خیلی ،خیلی،خیلی چیز ها رو هم نمی دونم...اصلا هرچی بیشتر در علم و مطالعه بری جلو،انگار که بیشتر می فهمی که خیلی عقبی! هیچی نمی دونی! که باید خیلی تلاش کنی...



 در هر حال،من این جا بیشتر می خوام به اون بخش از خودم بپردازم که در روز  بهش توجهی ندارم! یا کم تر توجه می کنم...مسایلی که جمعشون بخش مهمی از زندگی من رو تشکیل میده که مد تهاست بهش بی توجه ام...

گاهی اوقات که یه پست رو پابلیش می کنم،از سادگی ساختار نوشتاری ام و مضامینش تعجب می کنم...ولی خوب این دقیقا همون چیزیه که همون لحظه باید می گفتم...تمام مدت و حتی این جا که نمیشه خشک و عصا قورت داده و رسمی بود...و سرخط خبرهای روز رو بالا پایین کرد و راجع به مسایل علمی حرف زد...









-مدتیه که به اطرافیان مخربم بی اعتنا تر شدم و بود و نبودشون برام زیاد مهم نیست! خوشبختانه نسبت به حرف ها و صحبت های احمقانه شون هم همین حس رو دارم...

مثلا وقتی در نهایت بلاهت داد و فریاد می کنند که چقدر چاق شدی و زشته جلوی مردم!!!!! دیگه باهاشون بحث نمی کنم که آخه مگه کوری که مجبورم دارو بگیرم و به خاطر اون دچار اضافه وزن شدم!

در عوض هیچی نمی گم تا این که مثلا امشب بهم میگه: وااای چقدر لاغر شدی؟؟؟ چه خوش هیکل شدی!!!

به نظرتون یه آدم می تونه در عرض ۴ روز از یه چاق بدهیکل به یه لاغر  خوش هیکل تبدیل بشه؟؟؟ بدون هیچ تلاشی؟؟؟

خوب معلومه که این آدم از اولش فقط سرجنگ داشته که موفق نشده و الان ناچارا عقب نشینی کرده.... این وسط من فقط اعصاب و روان خودم رو تا حدی از این دام ابلهانه نجات دادم! البته فقط تا حدی...







-به نظرم هنوز هم میشه از زندگی تا حدودی لذت برد...به شرطی که کمی دیدت رو عوض کنی و کمی هم خودت و روش زندگی ات رو... وگرنه  اطرافیان مخرب هیچ وقت عوض نمیشند...هیچ وقت...




نظرات 20 + ارسال نظر
ریحانه دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام نهال جان خوبی عزیزم
نمی دونم چرا تازگیها احساس غریبی نسبت بهت دارم شاید چون توقعم از زندگی رفته بالا و داره اثرش را روی همه چیز نشون می ده و شاید هم ربطی نداشته باشه.
احساس میکنم.......
چقدر دلم هوای درد و دل کردن کرده
دلم هوای یه دل سیر گریه کردن ...
دلم برای ...
نهال کاشکلی پیشم بودی
ولی در کل عزیزم خوشحالم که داری هر دفعه ای به خودت سر می زنی و این خوب است (فرمایشات رهبر) .

ریحانه...عزیزم....

چی شده؟؟؟ببخش اینقدر اوضاع خودم در هم بود که مدتی ازت غافل شدم...ولی همیشه تو فکرمی...

بهت زنگ میزنم.اون شماره ام قطع هست...صبح ها سر کاری هنوز؟؟

یلدای من خوبه؟؟

انا دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.espenans.blogfa.com

منکه همیشه فکر میکنم تو یه دختر سطح بالای خیلی حسابی هستی

این نظر لطف همیشگی تو به منه پرنسس آنا! (دقیقا مثل پرنسس ها می مونی آنا!)

شهره دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ق.ظ

خوب من و مهدی همیشه در مورد تو می گیم نهال خیلی پره.از هر چیزی میدونه.در عین حال که صمیمی و فروتنه و هرجایی که ندونه میگه نمیدونم یا باید برم در موردش تحقیق کنم.یه چیز دیگه ات که من عاشقشم اینه که هرچیو بدونی به راحتی در اختیار بقیه هم میذاری. من خودم که خیلی ازت یاد گرفتم.بدون منت یاد میدی.مهربون و خوشگل و خانم هم که هستی.جیگر منم که هستی.فقط نمی دونم چرا اینقدر خودت رو اخیرا کنار میکشی؟ نهال ما همه واقعا واقعا واقعا دوستت داریم.گِلت خیلی گیراست دختر! به قول اون ننه ی خواستگارت(همون آقاااااااااای دکتتتتتتتتتتر) چشماتم که سگ رفته توش! یعنی سگ داره! نزززززززززن رفتم!!! میدونم اسم اون که میاد حالت تهوع میگیری! هاهاهاهاها

من به جای روش های نوین جلوگیری از برداری و روش های تدافعی در برابر جاری و اینا باید بهت سلام کردن یاد میدادم این یک!
اینقدر هندونه زیر بغل من گذاشتی حالا چی می خوای این دو(آیکون فک نکن من خرم!)

من خودمو کنار نکشیدم آی ام سو بیزی!!(آیکون نهال اوباما!)
ننه ی اونم چشای عمه ش سگ رفته توش(آیکون ییه بار دیگه اگه اسمشو بیاری میرم تابلوی مطبش رو میارم پایین)
همون بهتر که زود بری چون خسارتت بالاست!ژ

آریانا دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ق.ظ http://aaryanaa.blogsky.com

نهال عزیز
تو همیشه در نظر من یک Miss perfect به تمام معنایی:*
منم خیلی وقتی می شه خودم رو فراموش کردم:((((
راستی تو می تونی منو راهنمایی کنی که آیا قرصی هست که ضد افسردگی باشه؟
مرسی:*

تو به من لطف داری عزیزم.

چرا قرص ضد افسردگی؟؟ راه های غیر دارویی رو امتحان کن اول...
در موردش یه پست می نویسم...

naji دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:16 ب.ظ

چقدر من و تو شبیهیم دختر

مرسی عزیزم

یاسمن بانو دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:46 ب.ظ

نه بگم تعارفه که خیلی راحت میتونستم این صفحه رو بندم و هیچی هم ننویسم اما از خیلی وقت ژیش باهات بودم درست وقتی که خواهرم هم یه مشکل ژیدا کرده بود و هی مدام براش تورو مثال میزدم تا بتونم بهش امید بدم .. درست وقتی که خودم یه مشکل بزرگ تو این دنیای نچندان مجازی برام ژیش اومد که طرف ماجرا رو به خونه و زندگی منم کشید ... درست همونوقتا بود که با حرفات امید ژیدا میکردم همیشه برام نمونه بودی نه تو که دو سه تا از این دوستای این وبلاگشتان .... همیشه کیف میکنم از اینکه هنوز هم هستند کسانی که خودشون براشون مهمه و برای من این نهایت لذت رو داره که بگم دوستی ندیده دارم که داره حرفای منو تایید میکنه و برام همچنان اون ادمای مخرب کم رنگ میشن ... .

خیلی خیلی خیلی خوشحالم به خاطر حضورت و دلگرمیت دختر...
متاسف شدم بابت اون مشکلات...

arash دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ

نمی دانم چه بگویم که نا گفتنش بهتر است
اما همینو بگم که همه ادمند اما یکی محدود و دیگری نامحدود

دقیقا...

گندم خانوم دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ب.ظ http://gandomkhanoom.blogspot.com

همه شوهرها رو خوندم تا فهمیدم جریان چیه!
یاد یه داستان کوتاه افتادم که یه دختر عقب مونده به مردها می گفته شوهر من بشید به خانواده اش هم می گفته عروس بازی می خوام. اینا هم براش کارگر کارخونه داداشش رو می آرن و ازدواج می کنن ولی بعدش هر هفته از شوهره می خواسته مراسم عروسی براش بگیره. تا اینکه مرد خسته می شه و خانواده زن می رن بهش می گن شوهرت تصادف کرده و مرده. یه مراسم سر هم می کنن و دختره هم تا 40 روز عزاداری می کنه و بعد از اون باز می گه شوهر می خوام!
این شیده خانم هم احتمالا اینجوری بشه

باحال بود گندم مرسی...
البته احساس میکنم خیلی رو شخصیت شیده کار کردن...

علی دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://siakia99.blogfa.com

اون بخش ؛توجه به خود؛ خیلی درسته.

آره اینو دیگه تجربه ثابت کرده...

خادم دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ب.ظ

سلام نهال جان
امید واژه ای است زیبا که انسان را برای حیاتی جذاب مهیا میکند و برای من که مدتهای طویلی است از نگاه خود سیر و سلوک ورفتار انسانی وارسته و فهیم و درد اشنای به همه اقشار جامعه را نظاره گرم جای بسی نشاط و خوشحالی ایت که تغییر را در فرایند اموری مربوط به فردی می بینم که امروز الگویی است ستودنی برای سایر همنوعانش و بنابراین همین دیروز بود که مشغول مطالعه وبلاگت بودم نگاهم به شعرت دوخته شد و به اراده ات تحسین گفتم :
زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...
اینو میگم
موفق باشی
در خصوص دانشگاه نیز میره برای سال اینده متاسفانه
البته نتایج دولتی هم تو راهه

سلام

شما خیلی لطف دارید به من

چقدر خوب که اینقدر فهمیده هستید که گل دخترتون می تونه با خیال راحت و بدون عذاب وجدان یک سال رو در آرامش درس بخونه....

سلام سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام(چشمک)
تجربشو دارم ... اولین راه رسیدن به کمال و لذت دوست داشتن خوده ... روح بزرگ انسان ... شاهرخ خان میگه من عاشق خودمم ... هر روز صبح که بیدار میشم به خودم میگم من بهترینم و تمام تلاشم را برای این نیتم می کنم (شاهرخ خان میگه ها - خیلی دوسش دارم)
درخت هرچه پربارتر سربه زیرتر.....
شما ... گل دختر ... فهمیده ... (چشمک)
خیلی فرهنگ ها و طرزافکار و برخوردها تو فرهنگمون اساسی مشکل دارند ...
دارو کم کم کمتر مصرف کنید ... با خدا حرف بزنید ... لاغر هم حتما بشید(چشمک)
من بهترین زندگی را به یاریه خدا برای خودم و عزیزانم می سازم ... (این را هم با خودتون بگید )
دیشب نبودید ...
طرز نوشتنتون رو دوست دارم ... به رخ کشیدن اطلاعات شیرینیه عالم بودن را از آدم می گیره ...
دوست دارم به زبون کوچولوها بنویسم ... یک روزهایی آرزوم بزرگ شدن بود ... حالا نه ... دلم روزهای اول دانشگاه رو می خواد ... یا روزهای ژیش دانشگاهی ...
هرگز به اطافیان و حرف های بی ربطشون ذره ای اهمیت ندید ... هرگز ... حرف ها یا حتی چاپلوسی هاشون هیچ تاثیری تو واقعیت زندگیه ما نداره ... روحتون رو به اوج ببرید ... همه چیز دست خوده آدمه ... حتی سرنوشت هم می تونه جلوی اراده ی انسان سر تعظیم فرود بیاره ... باید انسان خودش بخواد ... اول از همه
پس لاغر بشوید (چشمک)عکس سه پست (آپ)قبلیه هم خیلی جالب می باشد (نیشخند)(چشمک)

چقدر خوب که گذشته ی زندگی ات اونقدر روشن بوده که دلت می خواد برگردی بهش...

این خیلی خوبه...

مرسی بابت همه ی لطفت به من...

خیلی خیلی التماس دعا

ریحانه سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ب.ظ

سلام نازنینم

دم این آنا خانم گرم که دقیقا زد وسط خال ...........
منکه همیشه فکر میکنم تو یه دختر سطح بالای خیلی حسابی هستی
نهال جان دقیقا عین همین جمله نظر من در مورد شما هستش .. باور کن نهال جان از نظر شخصیتی خیلی دوست دارم یه روزی یلدا عین عین خودت بشه ..
باور کن تعریف الکی نیست ...
منم ببخش اگه ناراحتت کردم ...
آره عزیزم صبحها سرکار هستم از اول مهر ۸صبح الی ۵ بعداظهر
عزیزم من کی باشم ازت توقعی داشته باشم .


ریحانه جانم مرسی از همه ی لطفت...

یلدا یه مادر روشن فکر مثل تو داره و قطعا آینده ی درخشانی خواهد داشت...

اینو شک ندارم...

قزن قلفی سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:15 ب.ظ http://afandook.persianblog.ir

اون اطرافیان مخرب رو خوب اومدی . خوشم اومد حالشونو گرفتی . دمت گرم آبجی !
امضا قزن لات زاده !

از رو نمیرن که!

سلام سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام
التماس دعا گل دختر
نه اتفاقاْ...گذشته ام ...
ولی یک چیزهایی را خیلی دوسشون دارم ...
راستی یک کامنت برای آپ قبلیتون گذاشته بودما ... کوچولو(چشمک)
التماس دعا ...

برام دعا کن....
لطفا
لطفا
لطفا

سلام پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام

سلام پسر جان...خوبی؟؟؟؟؟؟

سلام پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

شکر ... خوبم ... با خودم حرف می زدم ... حس و حال عجیبی دارم ...
شما خوبید نهال خانم گل ؟؟؟؟

خدا رو شکر
آره خوبم...

نهال پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:50 ق.ظ

به سلام:

خوب پسر جان برو ببینش!! شاید روال زندگی ات عوض شد...
آدم که همیشه تو یه چارچوب نمی مونه که....

هیچ وقت هیج عشقی رو ازش ساده نگذر....

نازمنگولا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:43 ب.ظ http://nazmangoola.blogfa.com/

همیشه شاد و سلامت باشی

مرسی عزیز دلم

یکی جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:46 ب.ظ

یه ایمیل داری عزیزم

عزیز نازنینم برات ایمیل میزنم

آوامین جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ب.ظ http://www.mandelto.blogfa.com/

دلم هواتو کرد یهو !!!
اگه لازمه بگو تا منم ازت تعریف کنم ؟
من که میدونم تو چه ماهی !
خوش به حالتا یه پست گذاشتی این همه تعریف کردن ازت حالا من اگه بذارم همه میگن برو بابا تو دیگه چی می گی دختره !نه اصلا فکر کنم یه نفرم نخونه !
فکر کن !
خلم دیگه !
این یک امتیاز منفی برای تو که با من دوستی !
راستی دعا یادت نره ها !
بوس...
اون وب سلامتی هم خیلی ایده جالبیه هی دارم نقشه میکشم !بذار خودمو شنبه وزن کنم شروع میکنم !!!
مخلصیم میس پرفکتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت...
بوس

بوس به مقدار متنابه....

تو گلی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد