خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

بهانه های کوچک خوشبختی...

دو روزه که   افتادم توی تخت و با لپ تاپ ور میرم... 

تو شیراز ۲۰ نفر... 

مشهد ۱۵۰ نفر... 

وای خدایا... 

 

.  

حالا زندگی ام چی میشه...چقدر تنهام...چرا هیچکس نیست...دست هام یخ کرده...گاهی سرم رو سمت راست و به طرف شونه ا م بر میگردونم...چقدر جای تیزی  چونه ی کسی که نمی دونم کیه رو شونه ها م خالیه... 

  

 

 

...اشک هام سر میخورند پایین.... 

.  

فیلم کتک خوردن میبینم...وحشیانه کتک خوردن...فیلم فرار...کتک خوردن و فرار از دست کسایی که تا دندون مسلح اند و همه ی وجودشون خشم و کینه و نفرته...همه وجودشون سیاهه... 

 

 

...یهویی بلند میشم...با حرص و عصبانیت میرم سمت دیوار اتاقم و اونقدر با حرص مشت میزنم که احساس می کنم استخوان های دستم خرد میشه الان... با هر مشتی که میزنم یه رویا میبافم...مثلا یه بار میزنم به همون لباس شخص یه...یه بار به اون چند تا وحشی که حتی نوک بینی شون هم مشخص نبود....یه بار(...)یه بار(...)همه شون رو میزنم!!

به موبایلم نگاه می کنم...روشنش میکنم...مثل همیشه تصویر زن و شوهر فیلم -پی اس آی لاو یو - که عاشقانه با هم خوابیدند...هیچکس زنگ نزده! هیچکس نبوده که دلش برام بتپه...یا تنگ بشه...  

 

دلم میگیره...میرم گوله میشم یه گوشه ی تخت! زانوهام رو جمع میکنم تو بغلم و سرم رو میذارم رو زانوهام...نکنه من واقعا دارم سخت میگیرم...نکنه چیزی به اون معنا که من می خوام نیست...نکنه من نباید سخت بگیرم که حتما یکی بیاد و به همه ی وجودم بشینه...به دلم بشینه...به روحم... 

 

یه بار دیگه به همه ی اون آدم هایی که الان تو زندگی ام هستند و بعضی هاشون الان چندین ساله که هی درخواستشون رو تکرار می کنند رو مرور میکنم... 

 

یکی تو وجودم میگه حالا میمیری با یکیشون ارتباط برقرار کنی؟؟؟می خوردت؟؟ که چی حالا که یه دیوار سفت و سخت کشیدی دورت؟ به کجا رسیدی اصلا؟؟ کی بهت گفت آفرین که پاکی؟؟ 

پامیشم دوباره میام سر اون فیلمی که متوقفش کرده بودم...آخه تو کی اینقدر وحشی شدی برادر من؟؟ کی این همه تخم کینه رو تو دل تو کاشته که اینقدر رشد کرده و ریشه دونده... 

اونی که داری به قصد کشت میزنیش چکارت کرده مگه؟؟ به این فکر کردی؟؟ به این که اونی که داری میزنی اش کی هست فکر کردی؟؟ فکر کردی شاید نان آور یه خونه است؟ برای پدر و مادرش همه چیزه؟ خودش پدر یا مادر یه طفل معصومه؟  

 

 

تو هم تقصیری نداری طفلک من...تو خودت هم قربانی جهلی...قربانی کینه...قربانی نفرت های بی سبب... 

کاش به خودت بیای... 

باز همین جوری از سر عادت موبایلم رو نگاه میکنم...دوباره پیغمبر درونم بیدار شده! رفته رو منبر! داره روضه می خونه برام! مثل تمام این ۲۷ سال... 

نه!! چی چی رو از سر تنهایی بری تن به هرچیزی بدی؟ تو حقت بهترینه...این همه تنهایی رو تحمل نکردی که حالا بری بچسبی به هر به درد نخوری... 

 

خوب چته؟ بلند شو یه کم به خودت برس...روابط دوستانه ات رو زیاد کن...فکر سفر باش! تو یه یه سفر نیاز داری...خیلی زیاد...همه چیز درست میشه...  

 

علیرضا رضایی رو می خونم...تو وبلاگش زمین و زمان رو با همون لحن خاص خودش به فحش و انتقاد کشیده ....از ساز....گارا  بگیر تا بقیه...داره اشتباه میکنه! این جوری توپ رو میندازه تو زمین رقیب(دشمن).... 

 

...وای بریدم دیگه....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

.... 

 

بلند میشم... 

 

موهام رو شونه می کنم...چقدر بلند شده...از کمرم خیلی خیلی پایین تر و تا اواسط .... م هست...کی اینقدر بلند شد؟؟؟من حواسم کجا بود؟؟ 

 

یه گل سر بنفش قشنگ رو که نمی دونم کی خریده بودم و حتی از توی تایلون خریدش بیرون نیاورده بودم رو میزنم به موهام....من حواسم کجا بوده؟؟ 

 

چتری هام رو یه سشوار چند ثانیه ای میکشم  و کج میریزمشون سمت چپ پیشونیم...

 

یه رژگونه ی صورتی کمرنگ.... 

 

نگاه می کنم... 

 

قشنگ شد !  قشنگ شدم... 

 

 

لاک های لب پر شده ام رو پاک می کنم...

 

همه چیز درست میشه...همه چبز به بهترین شکل درست میشه...اگه من بخوام...اگه تو بخوای...دنیا این جوری نمی مونه...از این همه نا امیدی چه سود؟؟چی حل میشه از این همه دل 

گرفتگی و بی حالی...از این همه احساس یاس و شکست...از این همه بغض! بسه دیگه هرچی گریه کردیم...هر چی به دل شکسته مون بها دادیم...این جوری هیچی عوض نمیشه هیچی بهتر نمیشه... نه زندگی عاطفی مون...نه زندگی اجتماعی و سیاسی مون...هیچی! این جوری همیشه رو یه دور باطلیم...یه دور باطل همیشگی... 

باید خودمون بلند شیم...باید دل قوی داشت...باید تغییر رو از خودمون شروع کنیم...باید جا رو باز کنیم برای خوبی ها..نکویی ها ...

 

یه کاغذ برمیدارم... 

 

 

برنامه های امروز: 

 

-جمع آوری اتاق  

 

-فنگ شویی اتاق

 

-تغییر وکوراسیون اتاق 

 

-برنامه ریزی ورزشی  

 

-لاک 

 

-فیلم 

 

-فرانسه 

 

-رقص  

 

-پیاده روی 

 

 .....

 

.... 

 

..... 

 

یادم باشه... 

 

همیشه لبخند بزنم.... همیشه! این خیلی مهمه! حتی وقتی تنهام...

 

همیشه ببخشم.... 

 

همه رو ببخشم...  

 

شادی در درون منه...اجازه بدم خودش رو نشون بده.... 

 

این قدر سر کودک درونم داد نکشم و به خاطر همه ی اشتباه  ها ی سهوی و نا خواسته ای که گاهی کرده هزاران بار تنبیه  سرزنشش نکنم... 

 

اون بی پناه ترین و مظلوم ترین بچه ای هست که من تا حالا دیدم!! همیشه داره دعوا میشه! هم از طرف خودم...هم خانواده...هم جامعه...هم حکومت...همیشه متهم شده....همیشه تهدید شده! همیشه فحش شنیده و دری وری! ایرادهای و برچسب های اجتماعی اش که شاهکار بودند...متبرج! مفسد فی الارض! ساختارشکن! 

 

که چی؟؟ دلش خواسته شیک باشه...دلش خواسته یه کم لب هاش رو پر رنگ تر کنه.... 

دیگه اعتراض به وضع موجود و ساختار موجود که هیچی...

 

باید کمکش  کنم...اون ترسیده...اون خسته است... 

باید عمیق تر به خودم بپردازم... 

 

با مهربانی... 

 

با توجه به این که زندگی یه طول مدت کوتاهه که داره تند تند طی میشه و می گذره... 

 

با توجه به این که برگشت به گذشته ممکن نیس! پس چه سود که من این همه تو گذشته بمونم؟! چی حل میشه؟؟ چی درست میشه؟؟ 

 

باید بلند شم...بیا بلند شیم... 

 

بیا لبخند بزنیم... 

بیا بخندیم... 

بی بهانه.... 

از ته دل... 

همه چیز درست میشه... 

پایان شب سیه سپید است... 

بیا فکر کنم شب تمومه... 

بیا به انتظار سپیده بنشینیم... 

 

  

دست هات رو بده به من... 

 

بیا با هم بلند شیم...

 

نظرات 15 + ارسال نظر
الی پلی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:13 ب.ظ http://elipeli.blogsky.com

خوب!... اول این پست...

ولی آخرش خوب تموم. شد... منم تمام این چیزهایی که گفتی یادم میمونه...

من اگه به جات بودم... از موقعیتام بهتر استفاده میکردم...

آره واقعا امیدوارم بتونم واقعا بهتر استفاده کنم....

مرسی از بودنت...

بانو شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:02 ب.ظ http://savoy.persianblog.ir

سلام
منم مثل تو پرم از اندوه .. توضیحم لازم نداره وقتیکه اسم وطن میاد و شرشر اشکات روون میشه ..
راستی چندماههه که دوباره پیدات کردم .

چقدر جالب!!

من همین دی روز تو وب تو بودم!!!!!!! قانون جذب و اینا چه میکنه....
خوش حالم که هستی...

یکی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:43 ب.ظ

هرکی بتونه به این باور برسه که باید به فکر حال باشه نه گذشته از اولین پله های تغییرات مثبته
ولی تنهایی سخته....خیلی



نهال جان تو لایق بهترین هایی...صبر داشته باش

مرسی دختر.....دعا دعا دعا دعا....

همیشه به یادتم

سارا جاوید شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.hamrahan.blogsky.com/

سخنانی خطاب به مجاهدان در 22بهمن88 و قیام کنندگان
باسلام و هزار تبریک به دستاوردها و قهرمانى‌هاى زنان و مردان به‌پاخاسته ایران
که در 8ماه گذشته کاخ ولایت فقیه را به لرزه انداخته و دنیایى را از خواب بیدار کردند
فیلترشکن مناسب را از این وبلاگها انتخاب کنید

http://leetservice.com/
http://ilovebiology.info/
http://www.surfidblock.info/
http://01.kordiblog.com/news/1490/
http://googlenew.blogfa.com/page/f.aspx
http://sup5041.pardisblog.com/
http://www.jasjoo.com/web/?show=norm&ask=%D9%BE%D8%B1%DA%A9%D8%B3%DB%8C

لطفا خودت ، خانم خورشید مهرتابانتون و شوهر عوضیش و کل گروهتون خفه شید!! خوب؟ خفه شید! خفه خون!!! برید گم شید تا مردم تیکه پارتون نکردند!
خفه شید! ببین! با صدای بلند به جای همه میگم:

خفههههههههههههههههه شید آشغالای عوضی لاشخور بیمار روانی!!!!
مردم ایران حونشون رو گذاشتند کف دستشون شما دیگه دهنتون رو ببندید!!
یه بار دیگه بیای این جا خفه ات میکنم! خودم خفه ات میکنم!

[ بدون نام ] شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:29 ب.ظ

یه روز بهم گفت میخوام باهات دوست بشم

اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام

بهش لبخند زدم و گفتم : اره میدونم

فکرخوبیه

منم خیلی تنهام

یه روز دیگه بهم گفت:میخوام تا ابدباهات بمونم

اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام

بهش لبخندزدم و گفتم: اره میدونم

فکر خوبیه

منم خیلی تنهام

یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور

جایی که هیچ مزاحمی نباشه

وقتی همه چیز حل شد

تو هم بیا اونجا

اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام

بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم

فکر خوبیه

منم خیلی تنهام

یه روز تو نامه برام نوشت:من اینجایه دوست پیداکردم

اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام

براش یه لبخندکشیدم و زیرش نوشتم: اره میدونم

فکر خوبیه

منم خیلی تنهام

یه روز دیگه تو نامه برام نوشت:

من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم

اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: اره میدونم

فکرخوبیه

منم خیلی تنهام

حالا دیگه اون تنها نیست

و ازاین بابت خوشحالم و چیزی که بیشتر از اون خوشحالم میکنه

اینه که هنوز نمیدونه که من

خیلی خیلی تنهام
سلام

خیلی تنهام.................
سلام

نازنین مامان راشا تمشکی شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ http://tameshki.persianlog.ir

نهال چته دختر؟
اینهمه بد و بیراه به اسپم؟!!!!!!!!!
خودت گفتی بیا لبخند بزنیم!! لبخند بزن

دیوانه است روانی!!

آره باید بهشون خندید!!!!!!!!!

آوامین یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ق.ظ http://www.mandelto.blogfa.com

منم تنهام .
راستی نهال بدجنس خب من شماره تو ندارم دیگه که اس ام اس بدم گوشیت خالی نباشه ! تو هم که قربونت برممممممممممممممم چقدر هوای منو داری نگی یه وقت یه اس ام اس بدم آوامین دلش باز شه اونم داره می پوسه و می ترکه !می ترسیییییییییی من هکت کنم ؟! من اگه اینقدر وارد بودم الان استخدام شده بودم توی بهترین شرکتها !فکر کن !
راستی ولنتاینت مبارک رفیق ... امیدوارم سال دیگه تنها نباشی ...
حرص نخور ...برات خوب نیست ...خب ؟ :(

تو یکی که بوووووووووووووووووووووووووووووس
اس ام اس میدم برات

بیدمشک یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:57 ق.ظ http://man-va-zendegi.blogfa.com/

سلام
زیاد نیست که با وبت اشنا شدم.
مثل من حساسی و بسیار شکننده.
اونیکه منتظرشی بیاد حتما میاد ولی اشتباه من رو نکن همه چیزت رو به او گره نزن چون ژشیمون میشی.
زندگیت رو بکن دختر
تو ارزش بهترین ها رو داری
تا می تونی کسب کن
پول مقام موقعیت شهرت و هر چی که می خوای.
چون اونی که میاد اگه چیزی بهت بده حتما ازت یه چیزی میگیره
این رسم روزگاره
هرچی می گیری باید یه چیزی بدی
ازدواج یک معاملست
مگر استثنا باشه
و اگر نه دختر و پسر با هم پیمان می بندند یعنی یک نوع قرار داد.
این تجربه زندگی من با کسی است که وقتی پشت دوربین حرف میزنه همه کف می کنن
اما ....

دلم گرفت که حتی توی نت هم نمی تونی راحت بنویسی.........


خیلی از حرفات درسته....

[ بدون نام ] یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ق.ظ

من امشب گریه خواهم کرد …
تو را من با تمام درد …
تو را من با تمام هر چه احساس است …
تو را من با تمام هر چه دلتنگی است …
تو را من با تمام هر چه امید است …
تو را فریاد خواهم کرد …
اگر امشب خدا گوید : که بنده !
ساکت امشب ساکت امشب
ساکت امشب من نخواهم بود …
تو را من با تمام عشق
تو را فریاد خواهم کرد
ببخشید مناسب حالت نبود ولی حس این لحظه ام رو نوشتم مواظب خودت باش

نه عاااااالی بود....
مرسی

مهتا یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ق.ظ http://mainogaiti.blogfa.com

:) ممنون بر ای من هم خوب بود نوشته ت

خدا رو شکر....

دختره یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:24 ب.ظ http://likepoison.blogfa.com

نهال جونم خونسرد باش

هستم دختری...

سلام یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:24 ب.ظ

هیچکی از رفتن من غصه نخورد
هیچکی با موندن من شاد نشد
وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت
بغض هیچ آدمی فریاد نشد
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد

وقتی رفتم نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود
اگه شب میرفتم و خورشید نبود
آسمون خوب میدونم مهتابی بود
دم رفتن کسی گفت سفر بخیر
که واسم غریب و نا شناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود
چهره هیچ کسی پژمرده نبود
گلا اما همه پژمرده بودن
وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد.......

...............

مهتا دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ http://mainogaiti.blogfa.com

مرسی دختر جون. حس خوبیه

بهتری؟؟

سلام دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ

چته گریه میکنی دل اسیرم.....

سلام گل دختر
امیدوارم حالتون خوبه خوب باشه ...
انشالله(دعا)

مرسی....دعا..........واقعا دعا...

سلام دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ب.ظ

دلم دنیای فریادی فسرده ست
که روحش را , سکوت مرگ , خورده ست
منال ای دل , اگر مرده ست دنیات
در این دنیا چه دنیاها که مرده ست ...

واقعا در خور حال بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد