خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

جشن تک نفره-۲

«بقیه ی پست قبل رو نوشته و آماده و کامل دارم اما ترجیحا به اون شکل پابلیش نمی کنم چون فرد مذکور بسیار بسیار انسان مطرحی است و قطعا زیاد باز مطرح نشه بهتره!» 

 

 

 

اما ماحصلش: 

 

کسی که سال هاست داره دنبال نیمه ی گمشده اش می گرده!!! با تجربه ی یه ازدواج تلخ و ناموفق!

دست روی ِ دخترها و زن هایی گذاشته همیشه که از اول رابطه آخرش مشخصه!! 

زن هایی که یا واقعا زیبا بودند و یا تجربه ی و مهارت مسلطی به گریم چهره(!!) داشتند!! همه هم تحصیل کرده!

خودش هم که از نظر تحصیلات و مقام و ثروت و موقعیت در ایران اگه یه نمودار بکشید،خط بلندتره اینه!  

 

 

من جای دخترشم! همیشه به همه و به پدر و مادر خودم حتی می گه این بچه مه! دختر منه!

اوایل که نه اما الان بعد از 10 سال گاهی به شوخی می گم نه نمی خوام همون بابای خودم بهتره!! این جور مواقع مامانم با خنده میزنه توی پهلوم!!

نامرد! 

 

از سال 84 باهاش مستقیم کار نمی کنم...منتها در حوزه ی کار فرهنگی فعلی ام هم نقشی داره...

منتها چون من حق امضا دارم از جانبش در حیطه ی شغلی، گاهی حتی سالی یک بار هم نمی بینمش...اما دوست های خانوادگی مشترک زیاد داریم و دورادور در جریان زندگی اش هستم... 

 

برای اولین بار سه سال پیش بود که در یک جمع همکار که اکثرا افراد 60-70 ساله بودند،مستقیم در مورد زندگی عاطفی اش حرف زد...  

 

.

-اولین بار وقتی که دختر یکی از بستگان بعد از طلاق همسرم،در حالیکه پزشک متخصص بود و هم بازی بچه های من بود با 15 سال تفاوت سن و از خانواده ی اصیل به من ابراز علاقه کرد،من فکر کردم حتما یه« گهی» هستم که این اومده طرفم!!!هم تحصیلات داره و هم زیبایی و هم خانواده...

سال های سال با من بازی کرد و از در همون حین سه بار(!!!) ازدواج کرد و طلاق گرفت و دوباره برگشت...

امکان شغلی عالی و کمک بهش برای اقامت کانادا کمترین چیزهایی بودند که من بهش دادم...

و حالا بعد از 16 سال بازی دادن من و در حالیکه ظاهرا باز هم به سمت من اومده بود فهمیدم که دوباره...(یه ماجرای دردناک دیگه...بقیه اش رو خودتون حدس بزنید...)

جز این زن ها و دخترهای زیادی رو هم پسندیدم(منظورش اون نمونه های نیست در جهانه البته) اما همشون...

.

.

.

.

.

.

راست میگه! همشون از نقطه ضعف عاطفی این استفاده می کردند و بعد از این که در کنارش بار خودشون رو می بستند،یه بای بای کوچیک و خدانگهدار و ....همین!

از خونه و ماشین و اقساط یک میلیون تومانی بگیر تا  ...

یعنی جزو موارد نادری هست در اجتماع ایران که آقا واقعا قصد ازدواج  داره اما خانم هایی که به پستش می خورن همه دو دره باز! چرا؟ چون معیار و ملاک هاش کاملا اشتباست!

گاهی دل میده به مدرک طرف و گاهی به چهره ای که روش نقاشی شده و گاهی به مقام اجتماعیش!

.

.

.

.

اون روز توی اون جمع سر آخر بحث کشید به این که چاره ی این زندگی یه خانم ترجیحا با سابقه ی یه شکست هست(تمام اون کیس های قبلی هم مطلقه بودند البته ...با حفظ ادب و احترام به تمام کسانی که این وضعیت رو دارند- دو تا از بهترین دوستان من همین وضعیت رو دارند و من تا بی نهایت برای خودشون و شخصیتشون ارزش قایلم-منتها جنس اون افراد انتخاب شده کلا متفاوت بود...یقین دارم که متوجه منظورم هستید).

و این که خانم اهل زندگی باشه و این زندگی رو که همه چیز داره جز زن و گرمی و عشق جمع کنه...

.

.

.

.

.

گذشت و گذشت ،تا این که دوباره بعد از یه مدتی خبر رسید که این بار هم یه خانم در همون شرایط ، مورد خواستگاری واقع شده...و الی آخر!

این بار دیگه کسی تعجب نکرد! ضعف ِ معیار رو همه با نهایت دلسوزی پذیرفته  بودند! این که می گم دلسوزی چون این آدم واقعا ارزش یه زندگی خوب رو داره .... 

و باز دوباره دو سال بازی دادن مداوم و ماحصلش خرید یه آپارتمان و ماشین و حساب بانکی پر!!! البته با همدستی پدرش!!! و بعد از دو سال هم مطابق معمول... 

 

چند هفته قبل با یه زوج 70 ساله ی دوست داشتنی صحبت می کردم...از اون موارد نادر ِعشق، که هنوز بعد از 50 سال زندگی مشترک دقیقا مثل نامزدها می مونند...آدم مست میشه...کیف می کنه...

می گفتند که این آقای یاد شده، سر درد دلش براشون باز شده و گفته :  

 

 

نیمه های شب که از کار برمیگردم خونه،حتی کسی نیست که به من فحش بده بگه خبر مرگت(!) چرا این موقع اومدی خونه؟ این موقع خونه اومدنه؟

هیچکس نیست که با من دعوا کنه و قهر کنه و من دلم بتپه تا من خودم رو به آب و آتیش بزنم که دلش رو به دست بیارم باز...

هیچکس نیست تا مسافرت های خارج از کشور که میرم دست من رو بگیره از این مرکز خرید به اون یکی بکشونتم و آخرش با یه خروار کیسه ی خرید و هن هن کنان  برگردیم هتل...کسی نیست که باهاش رستوران ها رو یکی یکی امتحان کنیم و از سفرمون لذت ببریم...

کسی نیست که تو خونه حتی تلویزیون رو روشن کنه که صداش بپیچه و خونه صدای زندگی بگیره...

کسی نیست که وقتی از شدت فشارهای اجتماعی و کاری کلافه ام کمی غر غر کنم تا تخلیه شم...

یه وقت هایی که عصر خونه ام مثل آخر هفته ها،عصر باید خودم تنها بلند شم برای خودم میوه و چای آماده کنم و انگار دیوانه ها «جشن تک نفره» باید بگیرم...

کسی نیست که...

.

.

.

.

.

راستش دلم سوخت...خیلی درد بدیه...درست اشتباه همیشه 100% از جانب خودش بود،اما این حجم از تنهایی درد آوره...

به این زوج دوست داشتنی گفتم حالا چکار میشه براش کرد؟ کسی رو سراغ ندارید که به دردش بخوره؟؟حتما دیگه درس های لازم رو گرفته...

.

.

.

که دیدم هر دو یه لبخند تلخ تحویل دادن و گفتند:

یکی دو هفته بعد از این گفتگو،ما هم احساس تو رو داشتیم و بعد از یه عالم فکر  و صحبت،تصمیم گرفتیم با اجازه ی خودش پیش قدم بشیم و این مساله رو یک بار برای همیشه ختم به خیر کنیم...بعد از این که باهاش صحبت کردیم و جریان رو گفتیم و نظرش رو پرسیدم ، شرایطش رو این جوری گفت: 

 

 

یکی رو می خوام که از نظر زیبایی و اندام در یک سطح قابل قبول و جذاب باشه که حس خوبی منتقل کنه...

تحصیلات دانشگاهی داشته باشه

از نظر اجتماعی هم سطح من باشه...

خانواده ی اصیلی داشته باشه...

مدیریت داشته باشه...

صداقت داشته باشه...

و....

.

.

.

.

.

و من در حالی که آخرین جرعه های چای ام رو سر می کشیدم با یه لبخند ِ شاید تلخ گفتم:

پس بنابراین تا مدتی دیگه،در حالیکه 60 ساله شده(در آستانه ی 60 سالگی هست هرچند بسیار جوان تر نشون میده) ازش میشنویم که: و این منم! مردی تنها! در آستانه ی فصلی سرد... 

 

 

نتیجه: 

 

 

1-هیچ وقت هیچکسی و هیچ انسان ِحتی ایده آلی ،همه ی خصوصیات خوب رو با هم ندارد! اساسا هیچ انسانی کامل نیست...منتها انسان می تواند رو به کمال حرکت کند و تعالی! هر چند که خیلی خیلی تعداد این انگشت شمار و کم است... 

 

2-از ازدواج،آنچه باقی می ماند،عشق است و عاطفه به دیگری و به کلیت زندگی مشترک و تلاش برای هر چه بهتر شدن و گرم نگاه داشتن آن! مابقی در واقع جنبه ی تزیینی دارد و جندان تاثیر گذار نیست... 

 

3-جفت روحی حقیقی شاید یک بار و نهایتا دو بار سر راه تو قرار گیرد...پس موقعیت ها را دریاب...ملاک و معیارهای غیر واقعی و غیر ضروری را سد راهت نکن...و از عمری به دام یک ازدواج کلیشه ای و دوست نداشتنی(!) رفتن جلوگیری کن. 

 

4-اگر طرف مقابل (چه مرد و چه زن) واقعا خواهان تو باشد،هیچ سونامی و آتشفشان و دلیل و مدرک و سد و مانع و دلیل و برهانی نمی تواند از این هدف(رسیدنتان به هم) باز داردش!!  پس اگر رفت، غصه نخور! از اول هم ماندنی نبوده ! تو ساده بودی... 

 

5-هر چه معیارها و ملاک ها و ارزش هایت بیشتر باشد، بدون شک ناموفق تری!! جفت روحی حقیقی!! فقط به این عنوان بیندیش!! جفت روحی حقیقی تو مثل توست...شبیه به توست...هم را می فهمید...آنچنان که بعد از مدت زمان اندکی تصور می کنید سال ها ست با یکدیگر زندگی و معاشقه کردید... 

 

6-اگر تعالی و حرکت معنوی رو به جلو نباشد، با افزایش سن، معیارها و ملاک ها و خواسته ها و ارزش ها بسیار بسیار سخت گیرانه و در عین حال مضحک و بی اساس میشوند... 

 

7-خانواده،دوست،اطرافیان و ...همه و همه در نهایت به نفع خود زندگی می کنند...هیچوقت به خاطر دل و دید آنها ازدواج و زندگی نکن! 

 

8-زن و شوهر واقعی و جفت های حقیقی روحی، آگاهانه و با عشق، یکدیگر را کامل می کنند... 

 

و... 

 

 

 

شما چه می اندیشید؟؟

نظرات 12 + ارسال نظر
nazi چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ق.ظ http://havayehoseleh.blogfa.com/

سلام با همش موافقم به جز مورد ۴ درسته تو ازدواج همت لازمه ولی واقعا قسمت هم نقش داره درسته اگر طرف مقابل (چه مرد و چه زن) واقعا خواهان تو باشد،هیچ سونامی و آتشفشان و دلیل و مدرک و سد و مانع و دلیل و برهانی نمی تواند از این هدف(رسیدنتان به هم) باز داردش!! ولی یه نکته ای هم هست اینکه خدا، اگه خدا نخواد اگه همه دست به دست هم بدن نمیشه. چون من واقعا اینو لمس کردم نمیدونم شاید کسی که از بیرون به ماجرا نگاه کنه فکر کنه واقعا طرف نخواسته ولی من که تو بطن ماجرا بودم میدونم بعضی وقت ها واقعا هر کاری کنی نمیشه یعنی خدا نمیخواد هر چند ممکنه اشتباهاتی صورت بگیره ولی این اشتباهات ربطی به خواستن یا نخواستن نداره
خیلی دوست دارم نهال جون امیدوارم هر چی زودتر شاهد خوشبختی تو با جفت روحی و حقیقیت باشم میبوسمت

عزیز صبور من...پس اگه این جوری فکر میکنی،در ادامه باید نتیجه بگیری که همون خدا میدونسته با هم خوشبخت نمیشید و برات بهترین بهترین رو خواسته...مگه نمیگید خدا بد ِ بنده هاشو نمیخواد؟؟ پس در انتظار بهترین باش که لایقشی...درسته؟؟
برات بهترین بهترین بهترین بهترین رو آرزو میکنم از ته دل...

ملودی چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ق.ظ http://melody-writes.persianblog.ir/

نهال جون این آقا مصداق بارز همه چیز داشتن و هیچ نداشتن هستن.کسی که هنوز هم نمیتونن تصمیم بگیرن تو زندگی مشترک چی میخوان و این موردی که دنبالشه به قول معروف باید براش آفریده بشه.به نظرم ارمان گرایی چه از نطر ظاهری و خصوصیات اخلاقی و روش زندگی همیشه کار دست ادم میده و هیچوقت هم اونطور که باید نمیشه.میدونی نهال جون چیزایی که نوشتی کاملا درسته اما میبینی که روند عاطفی جامعه ی ما به این سمت نمیره.خداییش چند نفر هستن که دنبال ازدواج کلیشه ای نباشن ؟خیلی قشنگ دسته بندی کردی و نوشتی ممنون و امیدوارم یه نفرم شده این حرفها رو واقغا بفهمه و عمل کنه.ببخشید فقط خوندم و چیزی اضافه نکردم چون انقدر فکرای مختلف دارم که رسما جمع کردن افکارم سخت شده.بوووووس و مرسی از نوشته ی اموزنده ت

عزیز دلم...
مشکل جامعه ی ما سنت و مذهب و کلیشه است!!
درس میخونیم،ازدواج میکنیم، بچه دار میشیم،درست مثل یه وظیفه ی از قبل تعیین شده!! اکثرا نمیدونند کی اند،چی اند،چی میخوان،چی فکر میکنند،هدفشون چیه...
فقط طبق برنامه کلی جلو میرن!
این همه افسردگی،ناهنجاری های عاطفی و رفتاری،طلاق های عاطفی یا رسمی....
اما باز هم....

میبوسمت عزیزم...

دختره چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://likepoison.blogfa.com

خیلی ناراحت شدم برای این آقاهه خیلی:((
با اون 8 مورد شدیدا موافقم.

واقعا ناراحت کننده است...یه جورایی دیگه راهی نمونده!اما خود کرده را تدبیر نیست....

میبوسمت عزیزم

دوست چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ

سلام
خسته نباشید
بازهم مثل همه مطالب اموزشی و بسیار وزین و سودمند .
تشکر میکنم

خیلی خیلی خیلی خیلی سپاس بابت این همه مهر....

زنده باشید

بهار چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ب.ظ

نهال...
من رفتم تا اون خوشبخت بشه...
با هم خوشبخت نمی شدیم... می خواستیم هم رو ولی...
مورد چهارم چشمام رو بارونی کرد...

بهارم....بیا تو بغلم....
میدونم دردناکه...
متاسفم

سپیده پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ق.ظ

نهال مورد ۴ چقدر درسته! مخصوصا اگه مردی دختری رو بخواد پای همه چیزش وایمیسته!
کاش اینو زودتر نوشته بودی...کاش...کاش...کاش...

آره من به این معتقدم واقعا!!! کاش برای تو دیر نشده باشه....کاش...

سارا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ

مردهای ایرانی همشون ظاهر بین شدند! چشماشون فقط رو ظاهر و موارد تزیینی هست! و جالبه همین مردها دخترهای خوب رو پس میزنند بعد از این دسته دخترهایی که تهریف کردی به پستشون میخوردند و پدرشون رو در میارند!

چه بد!!!!!!! چه سیکل معیوبی!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ق.ظ

مردهای ایرانی بسیار ظاهر بین هستند و اکثرا دنبال معیارهای ظاهری یا دهن پر کن هستند!
اصولا نمیدونند دارند چکار میکنند حتی در ۶۰ سالگی!

چه جالب نظرتون مثل خیلی های دیگه بود...اما بیایید این جوری فکر نکنیم چون خیلی نا امید کننده است!!!!!!!!! :(((

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ق.ظ

نهال بهتری؟ من سکته کردم مامانت گفت این جوری به سرت اومده! به خدا دلم برات شور افتاده بود که بهت زنگ زدم . دختر تو چرا اینقدر به خودت فشار میاری؟چرا اینقدر بی سر و صدا خودخوری میکنی و همه چیز رو تو خودت میریزی و حرف نمیزنی؟؟چرا با من حرف نمیزنی؟ نه با من نه با هیچکس دیگه...آخه چقدر صبوری و پر طاقت؟ خواهش بگو چی شده؟ الان بهتری؟ دکتر رفتی؟ تلفنت رو خواهش جواب بده نهالیییییییی

عزیز دلم! ببخش نگران شدی! من خوبم الان...باور کن...مامان گفت زنگ زدی ولی خودت که فهمیدی در چه وضعی بودم...
قربون تو دختر اما زنگ نزن پول تلفنت زیاد میشه من عذاب وجدان میگیرم!! :))
کاوه و کوشا و عروس ها خوبند؟؟ مامان ایرانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اوباما حالش خوبه انشاالله؟؟ سلام برسون بهش بگو بالاخره تکلیف بنزین رو روشن کنه ببینیم چه کاره ایم... :)))
در ضمن از طرف من بهش بگو: تو خیلی سست عنصر بیدی!!!!! :)))))

میبوسمت عزیزم...

نازنین پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ق.ظ

زهرمار نهال!
تا ۱۵ دقیقه ی دیگه زنگ میزنم،برنداشتی میام ایران خفه ات میکنم!
دختره ی کله شق خود دار!
در ضمن من از سیستم ویژه ای استفاده میکنم و هزینه ام زیاد نیست! تو شور نزن با این حالت!

خوب بابا !!!!!!!!!!! خالا چرا این همه خشانت؟؟؟؟ بچه ترسید!!!
زنگ بزن دخترم

نهال پنج‌شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

۵ تا از نظراتی که تاییدشون کردم نیستند!!!!!!! مثل کامنت رازقی،بامداد،لاله تنها...
نمیدونم چرا این طوری شده بلاگ اسکای!!!
به بزرگی خودتون ببخشید رفقا...

نازنین شنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

بهتر شدی؟ رفتی ببینیش؟

نه...نتونستم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد