خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

روزمره های نهال-۲

گفته بودم که فقط روزمره نویسی می کنم یه مدت.... 

 

 

 

این هفته من تقریبا هر روز به خاطر خرابی ماشین یا تو خیابون موندم و یا تعمیرگاه بودم! 

از کار و زندگی واقعا افتادم!! 

 

من ماشینم رو خیلی دوست دارم...یعنی جزو معدود چیزهای مادی هست که به من احساس آرامش میده! دلیلش هم اینه که خیلی از تنهایی های من رو پر کرد و کمک کرد! خیلی وقت ها که از زمین و زمان خسته بودم یا فراری،بهش پناه میاوردم و به کوه و کمر و دشت و بیابون و خیابون میزدم و  الحق تو این چند سال خیلی عالی با من راه اومد. 

 

الان هم هرچی که بررسی میشه و من هر چقدر که خرج می کنم بازهم عیب یابی نمیشه و جدا دیگه موندم که چکار کنم.... 

 

 

امروز هم باز توی خیابون موند و الان هم تعمیرگاه ست.... 

 

 

 

 

شب که برگشتم خونه از خستگی اصلا متوجه نشدم چه طوری ۲ ساعتی رو مچاله شدم روی تختم و غش کردم که با تلفن یه عزیزی از خواب بیدار شدم و الان تیز و قبراق اینجا نشستم و تایپ می کنم... 

 

 

 

زندگی ام افتاده روی دور تند! خیلی کارها هست که باید انجام بشه و کامل... 

البته اگه موانع و دست اندازهای ناگهانی مثل ماشین و خرابی اش فرصت بدند... 

 

 

وضعیت غذا خوردنم این هفته افتضاااااااااااااااااااااااااااااااااح شده!!! از صبح تا شب که اصلا نمی رسم چیزی بخورم و شب خسته و کلافه از خرابی ماشین و ساعت ها توی تعمیرگاه سرپا ایستادن،معمولا رو می آرم به غذاهای فوری و آماده... 

 

حالا جالب این جاست که من معمولا حتی در نهایت گرسنگی هم خیلی متعادل و کم غذا می خورم اما با هر لقمه ای که فرو میدم یه بارررررررررررررر ِ چند تنی از عذاب وجدان رو هم قورت میدم! 

 

یعنی اینقدر که دیگه خوندیم و شنیدیم از مضرات و زیان های فست فود و نوشابه و شیرینی و غیره،که من با هر لقمه ای که می خورم یکی تو ذهنم حساب می کنه که خوب این میشه سرطان معده! بعدی احتمالا باعث میشه دیابت بگیری! اون یکی شانس سرطان روده رو زیاد می کنه! این باعث کبد چرب میشه و ....الی بی نهایت!!! 

 

یعنی همون چند لقمه ای هم که می خورم دقیقا کوفت و زهرمارم میشه و میره پایین!!! 

 

من نمی دونم قبلا ها که این آگاهی ها نبود و مردم کیلو کیلو روغن می خوردن و سرخ کردنی و شب شام پختنی و شیرینی و قند و غیره،چرا اینقدر این بیماری ها و مسایل کمتر بود؟؟  

 

در هر حال از اونجایی که من از وقتی یادم میاد تو خونه ای بودم که اصول مدرن تغذیه ای خیلی دقیق رعایت میشده و بعدها هم خودم شغل ام مستقیما در این رابطه ها بود،اینه که الان یه چند کیلویی عذاب وجدان داره با من حمل میشه و به همین دلیل من قسم می خورم،قسم می خورم که از این لحظه توبه کنم و این دو هفته بی قانونی دیگه تکرار نشه و برگردم به همون روال سابق غذایی و لایف استایل سابقم و ورزشم رو هم شروع کنم و این عذاب وجدان رو با برگشتن به روال سابقم دک کنم و در رو به روش ببندم و بفرستم بره به درک!!

 

 

به همین دلیل یه وبلاگ دیگه درست کردم(در همین بلاگ اسکای) که هر روز برنامه های زندگی ام رو اونجا می نویسم و حتی مو به مو می نویسم که چکار کردم و چکار می خواهم بکنم که بتونم زندگی ام رو قانونمند تر و جهت دار تر کنم....(احساس کردم این که من در طول روز چکار می کنم شاید برای شما ها جالب نباشه اینه که لینکش رو نگذاشتم).  

 

 

 

 

البته از بحث چاقی و لاغری و بیماری که بگذریم،وقتی تو در زندگی یه رویه ی صحیح و اصولی رو پیش بگیری ( و نه الزاما سخت گیرانه طوری که زندگی ات مثل پادگان نظامی بشه و هیچ تخفیف و ارفاق و مرخصی رو به خودت مجاز ندونی) ، و به عنوان مثال اغلب از غذاهایی استفاده کنی که می دونی برای بدنت مفید هست و سعی کنی تا جایی که میشه از مصرف غذاهایی که به بدنت آسیب می رسونه دوری کنی،وقتی که به طور منظم ورزش می کنی و از ورزش کردن لذت هم میبری،وقتی که سعی کنی استرس ها و نگرانی هات رو به حداقل برسونی و تمرین کنی مثبت اندیش باشی، اینا نشون میده که برای جسم و روحت ارزش قایلی و بهشون احترام میگذاری...و مسلما اونا هم نهایت همکاری رو باهات می کنند و همیشه همه چیز به عالی ترین شکلی پیش میره... 

 

 

 

 

بله رفقا... 

 

 

محیط اطرافم یه فنگ شویی اساسی لازم داره که طرف امروز و فردا انجام میشه و بعدش یه حالی باید بدم به دنیای درونم که احساس می کنم کمی امواجش تند و سرکش شده و آرامش رو بهش برگردونم و بعد  ساعات خوابم رو هم تنظیم می کنم و ورزش و مطالعه و  غیره ... 

 

 

  

آخیییییییییییییییییییییییییییییییییش! چقدر خوبه آدم از روزمره های معمولی اش هم با کسی یا کسایی حرف بزنه!!! و حس بدی هم نداشته باشه و هی به خودش نگه : حالا که چی؟؟ 

یعنی جدا خفه شدم بسکه ۲۸ سال تقریبا هیچی نگفتم!! و همه ی زندگی ام رو خودم تنهایی پیش بردم!!

  

 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
فرناز پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ق.ظ

ایشالا که زودی ماشینت درست بشه نهال جون

سام پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.ali-canter.blogsky.com

برای همکاری یا لینک دادن وبلاگ ها به هم به وبلاگ ما رفته و در نظرات بنویسید.
باتشکر سام
۰۹۳۸۰۱۰۴۶۶۸

رها-ستایش پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ق.ظ

اتفاقا می خوساتم بگم چه وبلاگ جالبی

برام ادرسش رو بذار البته اگر دوست داشتی

امیدوارم زود زود این زندگی رو دور تند افتاده ات بیفته رو دور خوبی ها عشق ها و...............

نازنین مامان راشا تمشکی پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://tameshki.persianblog.ir

ای بابا بیا یه وبلاگ بزنیم قصه های من و ماشینم. منم باهات همکاری می کنم. چون ماشین منم یه روز در میون بعضی وقتا هم روزی دو بار خراب می شه!!!!!!!!!

شیلا پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://godscourtyard.blogfa.com

به امید روزی که نهال مثل همین عکس یه دستش رو بذاره زیر سرش و لبخند به لب روی چمنها دراز بکشه

لاله تنها شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ

خوبه ادم از روزمرگیهاش بنویسه ولی به نظر من باید خودتت را جای خواننده بگذاری ببینی از خواندن این وقایعی که برای تو اتفاق افتاده چی دستگیرش می شود.

تینا شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://asemoone-tina

چه دوستت دارم! کاش آدرس اونیکی رو هم میذاشتی... من که به شخصه هرچی بنویسی رو با اشتها میخورم! نه! ببخشید می خونم

محدثه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ق.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام عزیزم.حالا آدرس اون وبت رو بده شاید یکی دلش خواست بخونه.
راستی خودت خوبی؟ یعنی اصل حالت خوبه؟

لیلا یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام نهال جون. خوبی؟ خوشحال می شم که تندتند می نویسی. نوشته هات همش قشنگه، حتی روزمرگیهات...

منم وقتی مجرد بودم گاه و بیگاه دست به فنگ شویی می زدم و برنامه های جدید واسه خودم می نوشتم.. ورزش، مطالعه ، تنظیم ساعت خواب ،...

دلم واسه اون موقع ها تنگ شده، واسه تنهاییهام، واسه تصمیماتم، واسه اجراهای نصفه نیمم، واسه وقتهایی کة خودم به خودم انرژی مثبت می دادم...

ولی این روزها انگاری دارم کم میارم، دارم کم کم می فهمم مشکل داشتن یعنی چی...

قبلا" دوس داشتم که یه مشکلی داشته باشم تا با تمام وجود و از راه درست با پشتکار حلش کنم، پس چرا دارم کم میارم؟؟؟؟

Pray for me

نیاز (نیروی برتر) دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://niruyebartar.blogfa.com

من که خیلی هم کیف می کنم روزمره های گلی مثل تو رو بخونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد