خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

تجسم ِ یک رویا...(رویاهای یک نهال)

زن که باشی،هر چقدر هم مستقل و متکی به نفس،هرچقدر هم قَدَر و محکم و استوار،طوری که در اجتماع و در هر شرایطی،متانت و وقار و قاطعیت ات آشکارا و پنهان قابل تحسین باشد و همیشه موازنه ی ظرافت ِ زنانگی و صلابت ِ اجتماعی ات را حفظ کرده باشی ، وقتی میرسد که «دخترک» ِ لوس و محتاج به توجه ِ درونت سرکش میشود...بهانه گیری می کند...به هیچ صراطی مستقیم نمیشود...دیگر نه سرگرمی های همیشگی حواس ِ آشفته اش را به خود جلب می کند و نه تعریف و تمجیدها و نگاه های تحسین آمیزی که سنگینی اش را بارها و بارها حس کرده ... 

 

دخترک بهانه می گیرد...اخم می کند...غر می زند...اسباب های «حواس  پرتی» ای را که به دستش داده ای با غیض پرَت می کند،لب به غذا نمی زند،هیچ چیز خوشحالش نمی کند،دست آخر ،  سنگین و غصه دار،بغض می کند و آنچنان غمگین به کنجی میخزد که دلت به حالش آتش میگیرد... 

 

 

عالم و آدم هم که با هر شیوه و وسیله و ترفندی به دلداری و آرام کردنش بیایند،وَقَعی نمی نهد...افاقه نمی کند... 

 

 

 

 

درست در چنین مواقعی است که چشمانت،روحت،یاخته یاخته های تن ِ تشنه ات،سوسو میزنند برای آمدنش...برای دیدنش...برای دست های گرم و چشمان ِمهربان و نگاه شیطنت بارَش... 

 

که مثل همیشه،در چنین مواقعی،نرم اما مسلط بیاید،دستان ِ گرم و حمایتگرش را دورت بتاباند و با آن نگاه ِ مهربان ِ شوخ ِ شیرین و لبان ِ همیشه تبدارش که میان گونه ها و نرمه ی گوش های ِمشتاق به شنیدنت در حرکتند،آرام و خندان نجوا کند:  

 

«دختر کوچولوی من چه اش شده باز؟ هان؟ » 

 

و بعد،در حالیکه محکم تر و داغ تر به خود میفشاردت،ادامه دهد: 

 

«من که می دونم باز لوسی اش درد گرفته...بغل می خواد و بوس و یه گردش دو نفره و مفصل .پروسه ی درمان هم از عصر تا شب ادامه داره...» 

 

و بعد ،در حالیکه رد ِ نگاه ها و خنده های عمیقا مهربان ِ شیطنت آمیزش،چهره ی تو را که حالا کمی با صورتش فاصله گرفته دنبال می کنند و دست های مردانه اش ،بازوانت را میفشارند،تو را که در حال زیر لب غر زدن و مثلا ابراز مخالفتی، از زمین بلند می کنند و مثل همیشه مقتدر و مهربان، سکان دار ِ وجود ِ متلاطم و طوفانی ات میشود...  

 

 

که غرق ِ در لذت شوی از بودنش...از حمایت های مردانه اش...زنانگی ات به رقص در آید از برای او خرامیدن...  

 

دست هایت داغ شوند از حرارت دست های محکم و مردانه اش...آتش بگیرند...بسوزند...  

 

که خودت را نرم و مسلط، به راه بلدی اش بسپاری و رها شوی... 

  

اصلا این جا،بر خلاف خود ِ همیشگی و معمول و متداولت،استثتائا مستقل و مقتدر و تصمیم گیرنده نباشی...غالب نباشی... 

 

تکیه کنی...به او...به همه ی ویژگی های مردانه اش...به روح،احساسات،تمایلات و تفکراتش... 

بدون حتی ذره ای شَک و دودلی به راهی که می رود...

 

اصلا هر زنی،هر چقدر هم «غالب» و قدرتمند،وقتی نیمه ی تکاملی ِ وجودش -روحش را پیدا کرد،باید زمان هایی «کودک» شود...فقط برای «او» کودک شود.باید به دخترک لوس درونش اجازه ی جولان دهد... دخترکی که شیفته ی محبت است و نوازش و توجه...و این همه را فقط و فقط از او می خواهد...و نه هیچکس دیگری...هیچ جای دیگری... 

 

  

 

  

 

 

و بعد،غرق شوی در مهربانیش...در سادگی و صداقتش،وقتی که هنوز دست های تو را محکم و مطمئن نگه داشته و کشان کشان  قفسه های کتاب،ر ِگال های لباس،سبدهای پر از لاک و گل سرها و عروسک های رنگ رنگی و قفسه های خوشبوی عطر را،برای تو که هنوز مثلا در حال اعتراضی و قهر و احیانا غر غر های زیر لب،زیر و رو می کند... برای شادی ات...خوشحالی ات...کودکانه هایت... 

 

مست می شوی از بودنش،وقتی شاتوت های بستنی اش ،خیارشورهای دور غذایش ،نوشابه ای را که به عمد ناتمام گذاشته،یا زیتون هایی که میداند تو عاشقشان هستی  را با دقت جدا می کند و به زور،در دهانت می گذارد...و چهره اش غرق در لذت و رضایت میشود وقتی هر کدام را فرو میدهی...  

 

 

 

حس ناب و بی بدیلی است وقتی میبینی کسی-او، منتهای تلاشش را ، تا آنجا که می تواند به کار میبندد برای تو،شادی ات،خوشحالی و رضایتت...که دل شاد میشود از لبخندت...از آرامشی که دوباره به دست می آوری...از «دخترک لوس درونت» که حالا آسوده و آرام و مطمئن،از اینکه کسی هست،که همیشه،همه جا،محکم و مسلط و مهربان،در کنارش باشد،حمایتش کند،نوازشش کند،به خواب رفته...  

 

 

 

 

دوباره تو می مانی و او...اینبار خود ِ خودت و نه دخترک درونت... 

حالا نوبت توست...که زنانگی هایت را ، تمام و کمال و از ته دل ، آنطور که شایسته اش است،به پایش بریزی... 

 

که مست و سیرابش کنی...که روز به روز عاشق تر شود و مشتاق تر... 

که بداند همیشه کسی هست که گَرد ِ خستگی ها و ناملایمت ها را از روح و تنش بزداید...که سرش را در سینه بفشارد تا آرام شود...

اصلا همه را با شوق ِ بودن ِ تو پشت سر بگذارد...با تکیه به آرامش ات،متانت و درایت و صداقت ِ زنانه ات...با شوق ِ شیطنت های منحصر به فرد و شور ِ زندگی ات... 

 

 

که این بار،وقتی که دوباره دخترک ِدرونت بهانه گرفت،که دل تنگ شدی،که محتاج هزاران باره و هزاران برابر ِ محبت اش ، باز با همه ی وجود،چه بسا مشتاق تر ، مطمئن تر،در آغوش بگیردت و تو را با خود ببرد به سرزمین مهربانی و سخاوت و شکوه ِ دلچسب و دوست داشتنی ِمردانه اش... 

که این بار تنگ تر، محکم تر و عاشق تر، آغوش ِ امن اش را تکیه گاه و مامن و ماوایت کند... 

 

 

 

 

 

نظرات 18 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ق.ظ

اون وقت الان چرا یه مدته که این نوشته های قشنگ رو اینقدر جیره ای به خورد ما میدید بانو؟

خیلی خیلی قشنگ بود.و لطیف البته.چقدر قشنگ زنانه ترین لحظات رو به تصویر می کشید و واکنش هایی که باید باشد.
هرچند که می دونم که تا الان همچین تجربه ملموسی نداشتید (از ۸سال قبل که دنبالتون می کنم تا الان) اما واقعا امیدوارم به دستش بیارید.شما از جمله دخترانی هستید که واقعا لیاقت خوشبختی و عشق رو دارید و امیدوارم تجربه موفقی به دست بیارید در این زمینه.

بیشتر بنویسید بانو

سلام

ممنون از مهرتون.
شما محبت دارید به من.

سعی می کنم بیشتر بنویسم اگر زمان اجازه دهد...


سپاس فراوان

شاد باشید ...

فرهاد پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ق.ظ http://malcolmx.blogsky.com

سلام

لطیف بود.

نکته مهم. این‌که اینا رو این‌جا به همه بگید خیلی مهم نیست. مهم اینه که وقتی که همسرتون رو پیدا کردید یادتون باشه این‌ها رو بهش بگید.

در ضمن خیلی رویاهاتون رو داد نزنید. بعضی‌ها می‌گن وقتی چیزی رو که می‌خوای هنوز اتفاق نیفتاده داد بزنی و به همه بگی دیگه اتفاق نمی‌افته. البته من چه می‌دونم که درسته یا نه!

میثم پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 ق.ظ http://mmm90.blogfa.com/


کارت خیلی خوبه

____*#######*
___*##########*
__*##############
__################
_##################_________*####*
__##################_____*##########
__##################___*#############
___#################*_###############
____#################################
_____################################
_______#############################
________###########################
__________### #####################
___________*#####################
____________*### به من هم سر بزن######
_____________*################
_______________#############
________________##########
________________*########
_________________######
__________________####
__________________###

لبخند پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ http://lazatezendegi.persianblog.ir/


سلام دوست خوبم امیدوارم منو یادت باشه
ساده زیبا و بی ریا می نویسی بهت تبریک میگم

لذت زندگی پس از 2سال مجددا با مطلبی در مورد شیوه صحیح تحریک جنسی همسر به روز شد
چکیده ای از مطلب:
فرقی نمی کند که همسرتان چقدر دوستتان داشته باشد و بخواهد ارضائتان کند؛ تحریکات و شور جنسی او به هیچ وجه شبیه به شما نیست. به همین دلیل غیرمنطقی است ..............
احتمالاً زندگی جنسی شما دچار یکنواختی شده است. حتی مهیج ترین فرد در رابطه جنسی ............
همانند گنجشک آمیزش نکنید و همسر خود را آماده و راضی سازید . سعی کنید در اولین مرحله ............
منتظر حضور گرمت هستم

MihanSoftware پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ http://mihansoftware.com

سلام . واقعا وبلاگت بی نظیره .خسته نباشی . من که از همه مطالبش استفاده کردم و لذت بردم .البته جای بهتر شدنم داره و بازم خسته نباشی
در ضمن باعث افتخار و سربلندیه منه که منو با اسم پر بازدید ترین سایت ایران یا بانک نرم افزار ایرانیان لینکم کنی و هر از گاهی به سایت ما سر بزنی و راجبه مطالبش نظر بدی . ممنون . مرسی
منتظرتما...

بیتا پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ

عزیزم ...
چقدر تو با احساسی

فرانک پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ

همه این دخترانگی ها درست.ولی در مورد من به محض اینکه یه آواز قشنگ گوش میدم و خودمم شروع میکنم به خوندنّ همه و همه این حس ها برایم کمرنگ میشه..دود میشه و میره.. موسیقی صد برابر جاشو میگیره

اینجا خصوصی نمیشه گذاشت؟
نهال جان اون پست رو خوندم.از نظر من دفاع شخصی یادگرفتنش بی ضرره.تو مملکتی که یا قانون نیست یا ضامن اجرایی قانون باید خودمون دو دستی کله خودمون رو نگه داریم.

ملودی پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ http://melody-writes.persianblog.ir

وای نهال اینجاست که باید بگم جانا سخن از زبان دخترک لوس درون ما میزنی.چقدر قشنگ این همه احساسو به تصویر کشیدی دختر گل و با احساس .بوووووووووس

yalda پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ

nahal jan cheghar ziba , latif va ba ehsas taghazaye dokhtarake kochake maloose daroon ro tosif kardi,omidvaram harchezoodtar on kasi ke liyaghateto dashte bashe va betoone roohe dokhtarake sarkesho navazesh kone az rah berese,ke nemidoone che khoshbakhti dar entezaresh
miboosamet azizam,payandeh bashi

yalda پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ب.ظ

nahal jan rasti alan saate ferestadane posteto didam,azizam shoma khab fekr konam nadari,ya sahar khizi?
khoshbehalet

Jane جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:31 ب.ظ http://www.jane-jane.blogfa.com

بله.. یه زن هر چقدر کامل باشه باز گاهی باید دختر کوچولو بشه..

دوست شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ

سلام
خسته نباشید
نثرتون بسیار شیوا و رسا و قابل ستایشه
موفق باشید

محدثه شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com

اینقدر قشنگ رویاهاتو تصویر می کنی که گاهی فکر می کنم واقعیته.ولی ایشالله بزودی به واقعیت بپیوندد

Jane یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.jane-jane.blogfa.com

مرسی نهال جونم انشالا بهتر می شه همه چیز.. واسه توام همینطور..

تینا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ http://asemoone-tina

از ته ته ته دلم آرزو می کنم ... زندگی قشنگی که لایقش هستی خیلی خیلی خیلی بهتر و کاملتر از این نوشته باشه... دلم باز شد از این عاشقانه ی آرام دختر... دوستت دارم

ساعت شنی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ http://1sandglass.blogfa.com/

خوبه که هنوز هستی دوست من

نهال سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ق.ظ http://khoshbakhty-khoshbakhty.blogsky.com

بچه ها متشکریم بچه ها متشکریم...

یکی یکی میام تو وب هاتون.....

[ بدون نام ] چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ق.ظ

فقط می تونم بگم: فوق العاده بود!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد