خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

الو اورژانس!

-همکاری که منتهای برخورد باهاش توی راهروهای اداره است و نهایتا یه سلام و اکثریت قریب به اتفاق مواقع از چشماش می خونی که داره دنبال ارث پدرش میگرده تو چشات،اون وقت نمی دونم شب تا صبح دچار چه تحول و دگردیسی ای شده که صبح ساعت ۷:۴۵ دقیقه به منی که تازه نیم ساعته خوابیدم زنگ میزنه و از من دستور رژیم غذایی می خواد و خیلی خیلی پیگیر می خواد بدونه من از چه رژیمی استفاده می کنم!! 

 

 

-بعد  از اون جایی که جزو مافیای مالی اداره هم هست و به اتفاق چند نفر دیگه الان دیر سالی است مشغول بردن و خوردنه، اونوقت هی تو خواب و بیداری وقتی بهش آدرس متخصصین تغذیه رو میدی ،هنوز حرف آخر ِفامیلی شون رو نگفته می پرسه :  اونوقت چَن میگیره؟؟؟!!!    

 

 

 

 

-اصلا آدم جیگرش کباب میشه!یعنی طوری که کم مونده بگی بیا حقوق این ماه من هم مال تو!! من که تو زد و بند های مالی نیستم اما می خوای حقوق من هم مال تو!! والا...

 

 

-بعد همچنان که هنوز داری تو خواب فایل های متخصصین تغذیه ی خوب رو بازیافت می کنی تا بهش بگی ،وسط حرفات که به زور از ته ِ حلقت در میاد هی یه لنگه پا میپره که: 

 

 

-شما ورزش می کنید؟؟ 

-شما چه جور ورزشی می کنید؟؟ 

-شما کجا ورزش می کنید؟؟ 

-شما روزا چی می خورید؟؟ 

-میشه شما برا من برنامه ی غذایی بنویسید اصن؟؟ 

-شما دور کمرتون چنده الان؟؟ 

-دور باسنتون چطور؟؟

 

 

 

 

 

  

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
شاران چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ http://shaaraan.blogfa.com

میگماااا اگه رژیمتو خوبه میشه به منم بدی؟:دی :))

:)
همه چیز می خورم اما زیاد نه ...

آنیما چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.dailyofanima.blogfa.com


عجب اعصابی داری که توضیح میدی.من بودم ریجکت میکردم تا درس عبرت بشه دیگه نزنگه

با تلفن اداره زنگ زد منم فکر کردم حتما یه جا آتیش!! گرفته اون وقت صبح به من زنگ زدن!!

آبی چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ب.ظ http://ma-do-nafar.blogfa.com

سلام عالی نوشتی نم هم پایه او برای پست اول مهرت پایه برنامه ریزی و تکون دادن خودم خوشحال می شم دوستای خوبی برای هم باشیم

عزیز دلم......

گهگداری می خونمت دوستم

بهترین بهترین بهترین ها رو برات آرزو دارم

از ته دل

آرزو چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ

سلام
از دیروز که بعد از دو ماهی ویندوز عوض کردم و امدم و نتونسته بودم وبلاگهایی که میخونم را یادداشت کنم همش نگران این بودم که چطوری پیدات کنم خوشحال که دوباره میبینمت

بوووووووووووووس
جاااااااااانم

فرانک پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

مرسی عزیزم..ایمیلت رو دریافت کردم:)

بوس

مهسا جمعه 16 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

سلام نهال جان
منو یادت نره لطفن (منظورم آدرس وبلاگ برنامه ریزیته)
راستی یه چیزی....وبلاگت تبدیل به بخشی از زندگیم شده .......
چقدر دلم می خواست از نزدیک می دیدمت

تو عزیز دلمی....


نذاشتم مگه خواهر؟

ریحانه شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:35 ب.ظ

سلام عزیزم.
چشم حسودات کور , فکر کنم خیلی نسبت بهت حساسه و تو چشمش باشی...
این همکارت یه جورایی می خواد خرج نکنه ولی در عین حال باربی بشه و همه چی تموم.
ای مادر ... از قدیم گفتند از ندار چشم و دل سیر بگیر بده به دارای طمع دار و گشنه.
والا.
می بوسمت نازنینم.

حسود که زیاده :)


اصلا ریحانه...حال بهم زن ترین چیزی که میشه دید همین عدم مناعت طبعه!! چندش آوره!!

بقول تو اونی که نداره اما مناعت طبع داره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد