خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

یه همچین برادر ِ یخچالی دارم من...

دیشب یه ظرف ادویه،صبح در ِ قوری ِ چینی،الان عینک مامانه رو شکونده،بعد هی بعد از آب دادن دسته گلش،وامیسته بالای سر ِ جسد و می خونه : 

 

 

 

از قضا آیینه ی چینی شکست                         خوب شد! اسباب ِ خود بینی شکست!!!! 

 

 

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مادر دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ http://www.formyboy.blogsky.com

سلام
وبلاگت عالیه
به منم سر بزن

ریحانه سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام نهال جان
تا همین الانم خیلی پکرم و یه جورایی دپرس . ولی چه میشه کرد..
باورکن من دوبار برات ایمیل زدم واقعا نمی دونم چه اشکالی پیش اومده خیلی هم برام عجیب هستش .
عزیزم اگه اشتباه نکنم نمی دونم شمارت عوض شد یا خطتت رو واگذار کردی یه مدتی من هیچ پیامی ازت دریافت نداشتم زنگ زدم بهت ولی تماسی برقرار نشد و همین طور پیام دادم ولی جوابی دریافت نکردم ...
تا اینکه خیلییی معذرت میخوام یه مدت بود بود مزاحم تلفنی داشتم و حرفهای رکیک و خیلی بدی میزد. از روی پیش شمارش فهمیدم از اطراف شیراز باید باشه و این شد که دیگه من هیچ شماره تماسی ازت نداشتم یکی دوبارهم توی نظرات پستهای قبلت ازت شماره تماس خواستم و شمارم رو گذاشتم ولی خبری نشد.
خیلی طولانی شد .
ببخش

:) من رابطه ی اون مزاحمت و تلفن خودمو متوجه نشدم ریحانه جونم...
:)))

بووووووس

ملودی سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ http://melody-writes.persianblog.ir/

سلام نهال جون.نه واقعا خوشم اومد که ای داداش گل شما کم نیاورده به این میگن مدیرین بحران البته بحرانی که خود آدم عامل بوجود اومدنشه و صد در صد مقصرم هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد