خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

من...خواهر..حسرت...

این روزها بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم یه خواهر می خواد... 

یکی که منو،فقط به خاطر خودم، همون چیزی که هستم  با همه ی خوبی ها و بدی هام،دوست داشت...  

 

یکی که بدون ترس...بدون واهمه...بدون وحشت و دلهره ی قضاوت شدن و انگ و برچسب و اتیکت خوردن،ساعت ها باهاش میرفتم و می گفتم و می گفتم و می گفتم... 

 

 

یکی که از جنس من بود....

 

 

 

 

 

سرع اینترنت امروز به قدری کم هست که نمیشه نظرات رو جواب داد... 

 

جواب سوال هایی رو که پرسیدید رو هر چی نوشتم ارور داد(تا الان که ۲:۳۰ صبحه سعی کردم). 

 

همه ی سوال هاتون رو گرفتم و چهارشنبه اول وقت سعی می کنم جواب بدم عزیزانم....  

 

 

بخندم؟گریه کنم؟

بعد از فنگ شویی اتاقم،حدود ۱۵۰ جلد کتاب رو که اکثرا رمان بودند و نو، و دیگه برام کاربردی نداشتند رو گذاشتم بیرون و نیت کردم که برم همه رو اهدا کنم به کتابخانه... 

با برادرم رفتیم به مدیریت کتابخانه های استان،و تو اتاق معاونت...وقتی به خانمه کفتیم،یه زهر خندی تحویلمون داد و گفت که «ورود هر گونه رمان،هرچند هم ساده اما با محتوای عشق و عاشقی و روابط بین دو نفر به کتابخانه های دولتی و عمومی  ممنوع شده و الان هم هر چی هست مال قبله!!» 

 

 

گفت که روزانه تعداد خیلی زیادی مراجعه می کنند برای امانت گرفتن رمان حتی رمان های «فهیمه رحیمی» اما ما نه موجودی داریم و نه اجازه داریم جدید وارد کنیم... 

 

 

دیگه خودش به قدری اندوهگین شده بود که ما کلا غممون کمرنگ شد! بیشتر حنده مون گرفته بود!! 

بعدش فکر می کنید چطور شد؟؟ 

برادرم سر ماشین رو کج کرد به سمت خیابون دهنادی(محل خرید و فروش کتاب های دست دوم) و کل اون ۱۵۰ جلد کتاب رو + کتاب های دانشگاهی و دبیرستانی منو روی هم به قیمت ۴۷ هزار ۵۰۰ تومان فروخت و بعدش دوباره سر ماشین رو کج کرد سمت شاندیز شیراز و  با پول حاصله ،دو دوست شیشلیک سفارش داد و رفت دستشویی رستوران اومد و خیلی خونسرد رو به من که داشت خون خونم رو می خورد نتیجه گرفت که : کلا غصه نخور نهال جان!! باید ش....د به این مملکت!!!!!! 

 

 

 

 

 

  

 

و اینگونه بود که از ترس به گناه اتادن قشر کتاب خوان و گسترش عشق و عاشقی در جامعه،پول حاصل از این کتاب ها با دو پرس دنده ی گوسفند معامله شد...باشد که فرهنگمان غنی تر و غنی تر گردد...