خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

سینرژی

خاله من سن ِ خیلی کمی داشت که پدرش از دنیا رفت...و بعد هم مادرش... 

 

پدر بزرگ من یه بیسزنس مَن ِ بسیار بسیار موفق بوده که وقتی که از دنیا رفته،اونقدر برای بچه هاش گذاشته،که همگی می تونند تا اخر عمر کار نکنند و از پای ارث ِپدری بخورند و شاهانه زندگی کنند. 

 

   

همون زمون ها،یعنی ۴۰-۵۰ سال پیش،همه ی پسرها(دایی های من رو) رو می فرسته اروپا برای ادامه ی تحصیل،و برای دخترها هم جدا از اون ارث و میراث ِ مشترک،پشتوانه ی مالی تهیه می کنه که به قول خودش محتاج سر و همسر نشوند... 

  

اموال پدری و مادری،باید انحصار ورثه بشه و این صحبت ها،که خب در خانواده ی های ایرانی،اونم از نوع پر جمعیتش،می دونید که هرکی یه سازی می زنه،بنابراین هنوز خیلی خیلی از این مال و اموال دست نخورده باقی مونده و اگه بگم دیگه حساب کتابش از دست خودشون هم در رفته واقعا درسته... 

 

 

خاله ی کوچک ِ من،با یه خواهر بزرگ تر از خودش که اونم هنوز ازدواج نکرده بوده،بعد از فوت پدر و مادر،در یه عمارت مجلل ،که خانه ی پدری بوده،به زندگیشون ادامه میدن و هر دو مشغول به  ادامه تحصیل می شند و بعد هم رسیدن به شغل های خوب دولتی... 

 

از اون موقع، تو هر بار تقسیم ارث و میراث،هر چی به بقیه رسیده ،به اینا هم همینطور...و در بقیه ی موارد جز اون عمارتی که سال ها توش زندگی کردند و وسایل ِ سوپر اشرافی اش،خودشون روی پای خودشون ایستادند...درست مثل بقیه... 

 

 

این خاله،که آخرین فرزند این خانواده ی پرجمعیت اشرافی هست،خیلی خودجوش و خود کار،از دانشگاه دولتی شیراز لیسانس گرفت و بعد همون جا هم با رتبه ی کاری خوب استخدام شد... 

 

و بعد،فوق لیسانس رو ،یه رشته ی خیلی عالی در  یکی از بهترین دانشگاه های تهران پذیرفته شد و کارش هم به  دانشگاه علامه تهران منتقل شد... 

 

نمی دونم اگه هر کدوم از شما اون سال ها دانشجوی دانشگاه علامه بوده باشید،احتمالا باید یادتون بوده باشه،اون خانم قد بلند و ریلکسی رو که بلبشوی انتخاب واحد ِ اون زمان های علامه رو،با تاریخ بندی و زمان بندی و حتی پخش موسیقی!! آرامش بخش،در دانشکده کنترل کرد و این کارش یادمه اون سال خیلی خیلی مورد توجه همه قرار گرفت... 

 

یادمه همزمان هم درس می خوند و هم کار دولتی اش رو داشت و هم در یک شرکت نیمه دولتی کار می کرد...کسی که می تونست هیچ کدوم از این کارها رو نکنه و با اتکا به ثروت پدری،آروم و بی خیال فقط درس بخونه... 

 

 

بلافاصله بعد از فوق لیسانس هم،در یکی از دانشگاه های مالزی،برای دکترا پذیرش گرفت و  با یه مرخصی بدون حقوق،راهی مالزی شد...  

 

 

خیلی وقت از رفتنش به مالزی نگذشته بود که به درخواست ازدواج یکی از خواستگارانش که از تهران ،ماجرای خواستگاری اش شروع شده بود و تا مالزی هم دنبالش رفته بود،جواب مثبت داد و خیلی بی دنگ و فنگ،با هم ازدواج کردند و هر دو مشغول درس خوندن برای اخذ مدرک دکترا در مالزی شدند...  

 

 

 

 

همه ی اینا رو گفتم تا بهتون بگم: 

 

 

خاله ی جوان ِ من که ۵سال بیشتر از ازدواجش نمی گذره و تمام عمرش رو مشغول درس خوندن و کار و زحمت بوده و از نظر پاکی و نجابت و درستکاری نمونه و مثال زدنیه،با یه سرطان متاستاز داده شده و منتشر در کل بدنش،مجبور به برگشت به ایران شده،اونم در حالی که  چیزی به مراسم دفاع از تزش نمونده بوده... 

 

 

تو این ۳ ماهی که برگشته،علیرغم رسیدگی و حمایت های همه جانبه  و شبانه روزی و دقیق ِ همه ی اعضای خانواده و شوهر ِ واقعا واقعا واقعا بی نظیرش،و مقاومت ها و تلاش های خودش،روز به روز بیشتر و بیشتر تحلیل رفته،طوری که الان چند روزیه که بستریه و از امروز صبح،سطح هوشیاری اش رو از دست داده... 

 

کسی که از اول جوونی با این علاقه و پشتکار و علاقه،فعال و کوشا بوده،الان نه تنها باید پوشک بشه،بلکه دیگه هیچ چیز رو در اطرافش درک نمی کنه...  

 

دختری که همه ی جوانی اش رو تلاش کرد و حالا که با یه ازدواج موفق و پایان تحصیلاتش می خواست طعم  آرامش رو بچشه،گوشه ی بیمارستان،بی حال و بی رمق افتاده و تمام تنش سیاه و کبود و تکه پاره است... 

 

 

کسی که هفته ی پیش که داشتم توی خونه،پاهاشو،که الان فلج شده،ماساژ میدادم،باهام قرار میگذاشت که برای جلسه ی دفاعش باهاش برم مالزی و بعدش برگردیم و با هم بریم کلاس رقص و یوگای خنده و خرید و مسافرت،الان کنج تخت افتاده و دست هاشو به تخت بستند که صورت خودش رو در حالت بیهوشی چنگ نزنه و هر از یک دقیقه،اون یکی دستش رو که آزاده،با یه کم از تنه اش رو میاره بالا و ماها نمی فهمیم چرا... 

 

 

یه دختر جوون که تازه فکر می کرد همه ی رویاهاش محقق شده ...و حالا امروز،من باید با هزار ترس و لرز از گیر کردن مواد غذایی توی حلق و گلوش،با نوک قاشق چایخوری،بهش چند قطره آب دادم که یه کم دهنش تازه بشه...

 

 

 

بله...استاد ِ جوانی که برای تدریس به یکی از معتبرترین دانشگاه های استرالیا دعوت شده بود،امروز شوهرش مدام پوشکش رو چک می کرد تا ببینه اگه خیسه،براش عوض کنه...  

 

و وقتی من با کمک شوهرش دستش رو باز کردیم و به سختی برای چند لحظه روی تخت نشوندیمش و از ترس شکستگی ِ استخوان هایی که به خاطر شیمی درمانی،پوک ِ پوک ِ پوک شدند،محکم و با ترس گرفته بودیمش،یه قطره اشک زلال از گوشه ی چشمش ،در اون حالت ِ به ظاهر عدم ِ هوشیاری،سُر خورد که قلب همه ی ما رو به آتش کشید...

 

 

نمی دونم مطرح کردن این وضعیت اینجا درست بود یا نه... 

 

 

فقط ازتون می خوام،خواهش می کنم،استدعا دارم،به هر دین و کیش و آیین و عقیده و باوری که هستید،برای یه دختر جوان تحصیل کرده،که الان در اوج ناتوانی ،گوشه ی سیاه ِ یه بیمارستان افتاده و داره زجر می کشه دعا کنید... 

 

خاله ی کوچک ِمن،الان در بدترین حالتی که می تونه برای هر انسانی پیش بیاد،مظلوم و بی دفاع،گوشه ای از این دنیا مچاله شده و منتظره ببینه سرنوشتی که در طول این هفته،اول بینایی اش رو نصف کرد،بعد فلجش کرد و بعد هوشیاری اش رو ازش گرفت،دیگه می خواد باهاش چکار کنه...

 

 

من به دعاها و انرژی های دسته جمعی بی نهایت معتقدم...و ازتون،با همه ی وجود در خواست می کنم،اگه دلتون لرزید،از یاد نبریدش...وضعیت بی نهایت بحرانی شده...

نظرات 29 + ارسال نظر
سیلوئت چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:11 ق.ظ http://silhouette.blogfa.com

از ته دلم بهش فکر می کنم و براش دعا می کنم. واقعا دلم گرفت. خدا خودش بهش رحم کنه. می دونم که می کنه....

می دونم دلت پاکه...دعا کن خدا بهش رحم کنه...روز به روز بدتر ...

ندا مامان نهال چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ق.ظ http://neda.yasgig.ir/

ان شا اله هر جور خدا صلاح میدونه زود زود براش رقم بزنه که هم خودش زجر نکشه هم اطرافیان .
نمیدونم حکمت خدا چیه ولی خیلی غصه خوردم وقتی خوندم آخه تمام صحنه های مریضی و جون دادن ذره ذره بابام اومد جلوی چشمم
خدایا یه معجزه لازمه که بنده خوبت بتونه به زندگیش ادامه بده

ندای عزیزم...
ببخش اگه خاطرات بدت یادآوری شد...
روح پدرت شاد...

دعا کن...خدایا میشنوی؟؟ معجزه ات کو پس؟؟

شاها چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ق.ظ http://shaha.blogfa.com

سلام

براش از ته ته دل دعا کردم و از خدا میخوام به زودی معجزه کنه و همه چیه مثل یه کابوس تموم بشه و حالشون خوب خوب بشه
خدایا خودت کمک کن

سلام عزیز دلم

ممنون از مهر و دعات...می دونم که خدا می شنوه این صداها رو...

محدثه چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ق.ظ http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام نهال جان.واقعا متاسف شدم از این خبر.انشالله که هر چه زودتر ایشون حالشون خوب بشه.

محدثه جانم...
ممنون از لطفت...
دعا کن براش...

ملودی چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ق.ظ http://melody-writes.persianblog.ir/

الهی بمیرم نهال جون .وای خدایا نمیدونم چی بگم.حتما حتما براش دعا میکنم ایشالا که خدا خودش قدرتشو نشون همه تون بده و شاهد این باشین که بهبودشو ببینین.وای نهال میفهمم تو چه حالی هستین و چقدر دلتون شکسته الهی خاله ی نازنینتو خدا نگاه کنه و به همه ثابت کنه که اگه بخواد میشه و اگه بخواد میتونه

ملودی عزیزم

امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشی...هم خودت و هم همه ی اعضای خانواده ات...
خیلی سخته خیلی...بچه ی کوچیک خانواده...تازه ازدواج کرده...

التماس دعا...خیلی خیلی خیلی

یک زن چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ق.ظ http://manam1zan.persianblog.ir

به اخر متن که رسیدم بی اختیار اشکام جاری بود حتی تصورش هم دردناکه اینه کهگاهی ادم تف میکنه به زندگی .... بهر حال نهال جون امیدوارم خاله مهربونت که به نوعی برای ما هم محترم و باعث افتخارمون خیلی زود از بستر یماری بلند بشه مطمئنم که خدا کمکش میکنه ..

عزیز مهربونم...
تو رو خدا اگه دلت لرزید دعاش کن...
من نمی دونم حکمت چیه...ولی خیلی وضعیت اسفناکیه...خیلی...باید ببینیش...

دعا...خواهش می کنم دعا...

مرکوری چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ق.ظ

امروز صبح داشتم فکر میکردم چند وقته ازت خبری نیست.
خیلی خیلی ناراحت شدم. امیدوارم همه چی خوب پیش بره.

مرکوری عزیزم...

از وقتی اومد ایران،پا به پاش تمام مراحل باهاش بودم..
وقتی یادم میفته روزای آخر گفت:تو تو سخت ترین مراحل زندگی با من بودی...تنهام نذاشتی،دلم آتیش می گیره...

رویا چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ http://ahoyekheyal.persianblog.ir

از خدا با تمام وجود برای ایشون آرزوی شفا میکنم.

واقعا از مهرت سپاسگزارم...

خیلی خیلی به دعا محتاجه...

غزال چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ

دعا میکنم

ممنونم غزال جان...سپاس از مهرت

رزسفید چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

نهال عزیز خیلی متاثر شدم با خوندن این مطالب مخصوصا اینکه امروز سومین سالگرد خاله خودم هم هست.برای خاله ت آرامش می طلبم و امیدوارم اتفاقهای خوبی براش بیوفته.سینرژی جواب میده من امتحان کردم و نتیجه ش رو بارها و بارها دیدم.
مواظب خودت باش.برای خاله نازنینت دعا می کنم عزیزکم.به امید روزهای خوب

رز عزیزم...
همیشه با خودم فکر می کنم خدا چه قدرتی بهت داده...چه صبری...

مخصوصا این چند سال اخیر که من دارم می بینم...

واقعا استقامتت ستودنیه...
از خدا برای درگذشتگانت،شادی روح و آرامش می طلبم و همیشه و همیشه و همیشه دعا می کنم مامان مهربونت خیلی زود،سلامتی کاملش رو به دست بیاره و سایه شون تا همیشه بر سر تو عزیزم،پدر و برادرت باشه...
از وقتی اون دست خط مامانت رو توی کتابت دیدم،بی نهایت تحت تاثیر قرار گرفتم...

امیدوارم که از این لحظه تمام زندگی ات پر باشه از شادی،عشق،سلامتی،موفقیت و سربلندی...
برات بهترین ها رو آرزو می کنم و از مهری که به من داشتی هم بی نهایت سپاسگزارم...
شاد باشی

yalda چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ

vay nahal jan koli mataser va motasef shodam,bavar kon ashk to cheshmam jam shod,nemidoonam in dige che edalatiye,vaghan az tahe ghalbam barshoon arezooye shafaye kheyr mikonam,
maro az vazeeiyateshoon bikhabar nazar,

یلدای عزیز...
ممنونم از مهرت

همه دارن از همین میسوزن...که این چه عدالتیه...
مامان دیشب می گفت خدایا اگه می خواستی ببریش،خب با یه سکته میبردیش...چرا اینقدر داری زجرش میدی؟

آوا چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ http://ندارم!


سلام نهال جان یکی از خواننده های خاموشت هستم. خیلی متاسف شدم از این اتفاق. امیدوارم که هر چه زودتر خوب خوب شوند.این مطلب با ایمیل برایم رسیده بود گفتم باهات در میان بگذارم.


مطلب زیر در مورد بیماری سرطان است. بیماری که حتی اسمش باعث نگرانی است.

مطلبی که ارسال می‌کنم شاید کمی وقت ارزشمند شما را بگیرد اما فکر می‌کنم
ارزش خواندن را دارد.
امیدوارم و آزرو می‌کنم در پناه خدا همیشه سلامت باشید.

سرطان قارچ است و قابل درمان میباشد




عکس جالبی ست، هشت میلیون انسان هر ساله در سراسر دنیا از سرطان
میمیرند، بیشتر از نصف این تعداد تنها در ایالات متحده، و پیش بینی شده
که تا سال 2030 میزان جهانی آن به 12 میلیون خواهد رسید.

سرطان بزرگترین عامل مرگ انسانهای پائین 85 سال است و در آمریکا از هر
چهار نفر یکی به آن مبتلا میباشد.

در واقع تمامی آنچه که موجب رنج و آلام و همینطور مرگ و میر آنها میشود
از بیماری هایی ناشی میشود که کارتل های صنایع شیمیایی متعلق به اشراف از
پیدا کردن درمانی برای آنها بطور سیستماتیک امتناع میکنند.(سیستماتیک =
با هدف و برنامه ریزی شده ).

رئیس یک سازمان تحت کنترل راکفلر در اصلاح نژاد انسان دکتر ریچارد دی در
حین صحبت در کنفرانسی که در مورد تحولات آینده جامعه جهانی در پیتزبورگ و
در سال 1969 برگزار شده بود، از دکتر ها تقاضا میکند تا دستگاههای ضبط
صوت را خاموش نمایند و نت برداری هم نکنند، تا اینکه او جزئیات یک لیست
طولانی از تغییرات برنامه ریزی شده را بیان نمود. یک دکتر ولی نت برداری
کرده بود و بعداً علناً در موردش صحبت نمود.

حالا، 40 سال بعد از آن، ما میتوانیم ببینیم که چگونه بطور استثنائی دکتر
دی دقیق بود:

" ما میتوانیم تقریباً همه سرطان ها را همین اکنون معالجه نمائیم.
اطلاعات آن درون پرونده ای در انستیتوی راکفلر موجود است، اگر روزی تصمیم
گرفته شود که منتشر شود. "

دی همچنین گفت که " با اجازه دادن به اینکه مردم از سرطان بمیرند جلوی
رشد جمعیت گرفته خواهد شد، آدم ها ممکنه از سرطان و یا از هر چیز دیگری
بمیرند "!! این مردم روحی در بدن ندارند و به همین جهت چنین کارهایی
میکنند.

کمپانی های داروسازی اعظم علاقه ای به درمان سرطان ندارند وقتی در حال
انباشتن ثروت هنگفتی هستند که از راه زیر مراقبت گرفتن علائم این بیماری
و با داروهایی نابود کننده و کشنده برای سلول ( سموم کشتار مردم) در
شیمی درمانی هستند، امّا این فقط برای پول نیست، خاندان هایی که از یک
رگه خونی هستند، اشراف حاکم، میخواهند که مردم رنج ببرند و زودتر از موعد
بمیرند به عنوان روشی برای کنترل جمعیت.

به همین علت است که هر وقت کسی خارج از کمپانی های داروسازی یک روش مؤثر
برای درمان سرطان کشف میکند، به سرعت توسط مؤسسات پزشکی و سازمان های
دولتی مورد هدف قرار میگیرد.

یکی از اینگونه موارد دکتری ایتالیایی ست بنام تولیو سیمونچینی، یک مرد
بزرگ و شجاع که از سر خم کردن در برابر فشارهای عظیمی که با آن روبرو شده
– و همچنان ادامه دارد - امتناع میکند، پس از اینکه دریافت سرطان چیست و
چگونه میتوان با آن مقابله کرد.

" اتهام " سیمونچینی این بوده که کشف کرد سرطان توسط قارچ کندیدا(Candida
Albicans) بوجود میاید، یک ارگانیزم مخمر مانند که به تعداد کم در بدن
زیست میکند حتّی در افراد سالم. سیستم دفاعی بدن بطور معمول آنها را تحت
کنترل نگه میدارد. امّا هنگامی که کندیدا به یک قارچ قوی تبدیل میشود،
برخی از مشکلات سلامتی را بدنبال خواهد داشت از جمله سرطان.

تولیو سیمونچینی میگوید که سرطان همین عفونت های قارچی کندیدا میباشد و
اینکه توضیحات جامعه پزشکی در مورد سرطان به عنوان یک اختلال عمل سلولی
کاملاً اشتباه است.



کندیدا
سیمونچینی یک متخصص در تومور شناسی، اختلالات متابولیک و دیابت هاست امّا
او از این هم بیشتر است. او یک دکتر واقعی ست، کسی که بدنبال کشف کردن
حقیقت برای مصلحت بیمارانش میباشد و از پذیرش طوطی وار دیدگاه رسمی،
اینکه دکترها چگونه باید عمل یا فکر کنند، امتناع میورزد.

او دگم موجود در انطباق فکری روشنفکرانه را با تمام مفروضات ثابت نشده
اش، دروغ، تقلب و جعلیات آن به چالش گرفته است. او به سختی به انتقاد از
تشکیلات های پزشکی می پردازد که همچنان به روش هایی که برای درمان و
مقابله با اپیدمی جهانی سرطان بیفایده هستند، ادامه میدهند.

از زمانی که به پزشکی ورود نمود دریافت که یک چیزی در رابطه با روش های
درمان سرطان اشتباه ست:

" درد و رنج های وحشتناکی را میبینم. من در بخش اطفال مربوط به
تومورشناسی بودم – همه این بچه ها میمیرند. من داشتم رنج میبردم وقتی
میدیدم بچه های بیچاره با شیمیایی شدن، و با رادیواکتیو شدن میمیرند."

عصبانیت و غم و اندوه از آنچه که شاهدش بود او را به سوی تحقیق برای
فهمیدن، و در نتیجه درمان این بیماری ویرانگر هدایت نمود. او تلاش خود را
با ذهنی باز و یک کاغذ سفید خالی از فرضیات خشک و تعلیمات تحمیلی توسط
جریان رسمی " جامعه پزشکی و علمی " شروع نمود.

چه تعداد دیگر از اینگونه کودکان معصوم باید با رنج و درد بمیرند تا مردم
از نگاه کردن به دکتران به عنوان" خدایان دانای همه چیز " دست بردارند و
میزان شگفت انگیز جهل موجود را درک نمایند؟!!.

سیمونچینی دریافت که همه سرطان ها به یک صورت عمل میکنند. اهمیت ندارد که
در کدام قسمت بدن و یا چه فرمی به خود بگیرند. یک عامل مشترک وجود دارد.
او همچنین دریافت که توده های سرطانی همیشه سفید هستند.

چه چیز دیگری سفیده؟ قارچ - کندیدا.

سیمونچینی متوجه شد که آنچه طبّ عمومی بعنوان رشد خارج از حد سلولی –
توسعه تومورهای سرطانی – بدان معتقد است، در واقع سلول هایی است که
سیستم دفاعی بدن برای دفاع از حمله کندیدا تولید میکند. او میگوید که
مراحل به اینصورت دنبال میشود:

" بطور معمول کندیدا توسط سیستم دفاعی بدن تحت کنترل نگه داشته میشود،
امّا هنگامی که سیستم دفاعی بدن تحلیل رود و تضعیف شود، کندیدا میتواند
توسعه یابد و یک " کلنی " بسازد.

کندیدا سپس به یکی از اعضای درونی بدن نفوذ میکند و در اینصورت سیستم
دفاعی میبایست به این تهدید به روش دیگری جواب دهد.

این " روش "، ساختن یک دیواره دفاعی با سلول های خودش میباشد و این گسترش
یافتگی سلولهاست که ما آن را سرطان مینامیم. آنچه که اجازه میدهد سرطان
بروز نماید، یک سیستم دفاعی تضعیف شده است. وقتی که سیستم دفاعی مؤثر عمل
کند، مشکل را قبل از اینکه از کنترل خارج شود مهار میکند، و کندیدا را
تحت کنترل نگه میدارد ".



امّا درست هنگامی که تعداد سرطانی ها در سراسر جهان هر چه بیشتر افزایش
پیدا میکرد چه اتفاقی در حال رخ دادن بود؟ یک جنگ تمام عیار و حساب شده
بر علیه سیستم دفاعی بدن انسان ها که در هر دهه موذیانه تشدید شده است.

سیستم دفاعی توسط افزودنیهای خطرناک به نوشیدنی و غذا، کشاورزی شیمیایی،
واکسیناسیون، تکنولوژی الکترومغتاطیسی و مایکرویوی، داروهای کمپانی های
داروسازی و استرس موجود در " زندگی مدرن " تضعیف میشود.

کودکان امروز چه دفاعی خواهند داشت وقتی 25 واکسن تا قبل از دو سالگی به
آنها تحمیل میشود، درست موقعی که این سیستم در حال شکل گرفتن است؟

این روشی ست که خانواده های اشراف ایلومیناتی برای کنترل انبوه جمعیت در
نظر گرفته اند. با برچیدن دفاع طبیعی بدن در مقابل بیماری ها.

حال شک واقعی در اینست که، چه چیز سیستم دفاعی را از همه سریعتر نابود میکند؟

شیمی درمانی
پرتودرمانی را هم به آن اضافه نمائید. شیمی درمانی برای کشتن سلول طراحی
شده است. به همین سادگی.

" آخرین درجه " مراقبت های سرطانی امروزه مسموم نمودن بیمار و امید داشتن
به اینست که سلول های سرطانی را زودتر بکشند بعد از اینکه به اندازه کافی
سلول های سالم را نابود کردند.

این سّم شیمی درمانی سلول های سیستم دفاعی را میکشند و آنها را تکه پاره
میکنند. و کندیدا هنوز در آنجاست.

این سیستم دفاعی ویران شده بدن نمی تواند بطور مؤثر به کندیدا پاسخ دهد،
و کندیدا به قسمت های دیگر بدن سرایت میکند تا پروسه دیگری را آغاز
نماید. حتّی کسانی که به نظر میرسند که علاج یافته اند پس از عمل جراحی
یا شیمی درمانی و همه گونه چک - آپ پاک و عاری شدن از تومورها راهم
دریافت نموده اند، فقط ساعتی در حال تیک تاک کردن هستند.

سیستم دفاعی بدن آنها ویران شده است و فقط یک مدت زمان میبرد تا کندیدا
باعث عودت دوباره شود. بطور خلاصه:

شیمی درمانی مردمی را میکشد که تصور میرود در حال درمان آنهاست.

البته، بجز گرفتن زندگی کار دیگری نمی تواند انجام دهد. یک نوع سّم است
که نابود کننده سیستمی ست که ما برای سلامتی و قوی بودن به آن نیاز
داریم.

وقتی دکتر سیمونچینی دریافت که سرطان یک عفونت یا هجوم قارچی ست، بدنبال
تحقیق در مورد چیزی رفت که قارچ را بکشد و در نتیجه سرطان را از بین
ببرد. او متوجه شد که داروهای ضد قارچ کارگر نمی باشند، زیرا قارچ ها به
سرعت تغییر رفتار میدهند و حتّی از دارویی که برای کشتن آنها تجویز شده
تغذیه میکنند.




در عوض، سیمونچینی یک چیزی پیدا کرد بسیار بسیار ساده تر: سدیم بی
کربنات. آری، ماده اصلی مورد استفاده در نان پزی.

او از همین استفاده کرد چون یک نابود کننده قوی قارچ ها میباشد و بر خلاف
داروها، کندیدا نمیتواند خود را با آن " تطبیق " دهد. سدیم بی کربنات از
راه دهان و توسط آندوسکوپی اعمال میگردد،(یک لوله دراز که دکترها برای
دیدن داخل بدن و بدون عمل جراحی از آن استفاده میکنند). این روش اجازه
میدهد که سدیم بی کربنات مستقیم بر روی سرطان – قارچ قرار داده شود.

مصریان قدیم خواص درمانی مواد ضد قارچ را می شناختند و کتابهای هندی تا
هزار سال قبل توصیه نمودند که " مواد قلیایی دارای قدرت قوی " در مبارزه
با سرطان هستند.

در 1983، دکتر سیمونچینی یک مرد ایتالیایی را معالجه نمود، جنارو
سانگرمانو، کسی که با داشتن سرطان ریه فقط چند ماه مهلت زندگی کردن برای
او تعیین کرده بودند. چند ماه بعد او نمرد، او سالم به زندگی بازگشتو
سرطان از بین رفته بود.موفقیت های بیشتری ادامه یافت و سیمونچینی یافته
های خود را به سازمان بهداشت ایتالیا معرفی نمود به امید اینکه آنها در
یک آزمایشات علمی تحقیقی نشان دهند که این کار میکند، امّا او درحال
یادگیری مقیاس واقعی حقه بازی و
فریبکاری در نظام پزشکی بود.


مقامات نه تنها مدارک و مستندات او را نادیده گرفتند، بلکه او را از
تجویز درمان هایی که مورد تائید سازمان پزشکی نیست محروم نمودند.

او توسط رسانه ها زیر یک رشته حملات شریر و تمسخر کننده قرار گرفت. سپس
سه سال بخاطر ایجاد مرگ اشتباهی " بیمارانی که تحت مراقبت او قرار گرفته
بودند زندانی شد. دستور به هر گوشه ای رسیده بود: سیمونچینی را هدف قرار
دهید.

مقامات نظام پزشکی گفتند که ادعای او در مورد بی کربنات سدیم " دیوانگی "
و " خطرناک " است ( البته فقط برای منافع کمپانی ها ی داروسازی خطرناک
است ). یکی از " رهبران دکترها " حتّی سدیم بی کربنات را یک " ماده مخدر
" نامید!

در تمام این مدت میلیون ها نفر از سرطان در حال مردن بودند که میتوانستند
بطور مؤثر درمان شوند. این انسان نماها هیچ اهمیتی نمی دهند.

Error! Filename not specified.

دکتر تولیو سیمونچینی خوشبختانه، آدم ترسوئی نیست و او در اینترنت و
گفتگوهای مردمی به انتشار کار خود ادامه داد. او موفقیت های قابل توجهی
در کاهش و حذف کاملاً واقعی حتّی بعضی از سرطان ها که در مراحل پیشرفته و
نهایی قرار داشته اند، با استفاده از بی کربنات سدیم کسب نموده است. در
بعضی موارد این ممکن است ماه ها طول بکشد، امّا در بعضی دیگر، مانند
سرطان سینه که تومور به آسانی در دسترس میباشد، در چند روز محو میشود.

مردم همچنین تحت راهنمائیهای دکتر سیمونچینی در حال معالجه کردن خود
هستند. در آخر این مقاله لینک هایی وجود دارد که صحبت ها و تجربیات
افرادی را که از این طریق معالجه و درمان شده اند را میتوانید مشاهده
نمائید.

یافته های دو محقق و دانشمند انگلیسی نیز ثابت نموده که سرطان قارچ
میباشد.پروفسور گری پوتر از گروه کشف داروی سرطان و پروفسور دن بورک.
مجموع یافته های این دو برملا نموده که:

سلول های سرطانی دارای نوعی " نشان شیمیایی " منحصر بفرد هستند که سلول
های عادی فاقد آن هستند. یک نوع آنزیم که "سیپ وان بی وان" تلفظ میشود.

سیپ وان بی وان ساختمان شیمیایی چیزی را تغییر میدهد که سالوسترول
نامیده میشود که بطور طبیعی در بسیاری از میوه ها و سبزیجات پیدا میشوند.
این تغییر شیمیایی سالوسترول را به یک عامل کشنده سلول های سرطانی تبدیل
میکند، امّا هیچ صدمه ای به سلول های سالم وارد نمیکند.

امّا نکته ای که نشان میدهد سرطان یک قارچ است در اینجاست: سالوسترول
سیستم دفاع طبیعی در میوه ها و سبزیجات علیه حملات قارچی ست و بهمین جهت
شما آنها را فقط در گونه هایی که در معرض آسیب های قارچی قرار میگیرند
مشاهده میکنید، مانند توت فرنگی، ذغال اخته، تمشک، انگور، کران بری، سیب،
گلابی، سبزیجات سبز ( به خصوص گل کلم و خانواده کلم )، کنگر فرنگی، فلفل
قرمز و زرد، اووکادو، مارچوبه و بادمجان.

از طرف دیگر، کمپانی های داروسازی و بیوتکنولوژی از این امر بخوبی آگاهند
و آنها برای تحلیل بردن این دفاع طبیعی در مقابل حملات قارچی عملیات
عظیمی را براه انداختند که به دو صورت عمل میکند:

1- پاشیدن مواد شیمیایی ضد قارچ که در کشاورزی مدرن مورد استفاده قرار
میگیرند قارچ ها را بطور مصنوعی می کشند، این بدین معنی ست که گیاهان
احتیاجی به فعال کردن سیستم دفاعی خود – سالوسترول - ندارند و امروزه شما
فقط آنها را در گیاهانی که به روش سنتی کشت شده اند پیدا میکنید.

2- این ضد قارچ های شیمیایی که بطور گسترده مورد استفاده قرار میگیرند یک
متوقف کننده بسیار قوی سیپ وان بی وان میباشد و اگر شما غذاهایی راکه
بصورت شیمیایی تهیه شده اند بخورید، اهمیتی نخواهد داشت که چقدر
سالوسترول مصرف کرده باشید زیرا آنها بعنوان یک عامل نابود کننده سرطان
فعال نخواهند شد. یعنی قادر به عملی که برای آن طراحی و خلق شده اند
نخواهند بود.

این عمل اتفاقی نیست ویک طراحی حساب شده است. همانطور که حمله های مقامات
برای نابود کردن تولیو سیمونچینی حساب شده است. اشراف میخواهند مردم از
سرطان بمیرند، نه اینکه معالجه شوند. آنها از نظر روانی و احساسی تا آنجا
که قادر به تصور کردنش هستید بیمارند و انسان ها را بصورت گاوان و
گوسفندان نگاه میکنند.

برایشان مهم نیست که فریبکاری و سرکوب آنها چه مقدار زجر، رنج و مرگ را
باعث میشود – از چشم انداز جنون آمیز آنها هر چه بیشتر بهتر. و این همان
چیزی است که این مردم هستند... مجنون.

امّا سیمونچینی از سر خم کردن امتناع میکند و مبارزه خود را برای چیزی که
او آنرا یک معالجه مؤثر برای سرطان میبیند ادامه میدهد. در حالیکه در
دنیا تعداد مرگ و میر بخاطر سرطان مداوماً در حال افزایش است آنهم برای
معالجاتی که کارگر نیستند و بر اساس فرضیاتی که هیچگونه واقعیتی ندارند
اعمال میشوند.

این در واقع یک جامعه دیوانه است، هر چند، از چشم انداز خانواده های
اشراف، همینطور هم باید باشد. خدا را شکر برای شهامت و متعهد بودن انسان
هایی مانند تولیو سیمونچینی. ما نیاز به تعداد بیشتری انسان های امثال او
داریم.



چه تقابل شخصیتی قویی بین او و کسانی که در خدمت تشکیلات پزشکی هستند
وجود دارد؟ وقتی سیمونچینی چند هفته قبل در کلینیک شن سخنرانی کرد قبل از
ورود او بعضی دکترهای محلی نظریات او را رد کردند و به تمسخّر گرفتند.

آنها به سخنرانی او دعوت شده بودند، که میتوانست برای بیماران آنها فواید
بالقوه عظیمی در بر داشته باشد. صندلی هایی برای آنها رزرو شده بود تا
صحبت های سیمونچینی را از نزدیک بشنوند و شانسی به آنها داده شد تا
سؤالات خود را مطرح نمایند.

چه اتفاقی افتاد؟
آنها هرگز نیامدند.

لینک مقاله اصلی:
http://www.davidicke.com/articles/medicalhealth-mainmenu-37/29121

در لینک زیر میتوانید مدارک و شهادت دادن بیمارانی که توسط سیمونچینی
درمان شدند را ملاحظه نمائید.

http://www.curenaturalicancro.org/testimonianze.htm

در این ویدئوی خارق العاده سرطان و نابود شدن آن را مستقیم ببینید.

http://video.google.it/videoplay?docid=-598800713255508140&hl=it#

اف دی ای سازمانی که مسئول حفاظت از مردم آمریکاست و با پول مالیات
دهندگان اداره میشود، همیشه در جهت منافع کمپانی های غول پیکر داروسازی
برای از بین بردن کمپانی ها وتجار کوچک که داروهای غیر شیمیایی و طبیعی
تولید میکنند تلاش مینماید و سعی بسیار در سانسور حقیقت دارد.





کندیدا را خودتان در بدن خود و بسیار ساده آزمایش کنید:

صبح بلافاصله پس از بیدار شدن در یک لیوان نیمه پر آب تف نمائید. سعی
نکنید با دست و یا وسیله ای بزاق را از درون دهانتان بیرون بکشید، فقط تف
کنید، هر قدر کم باشد مهم نیست. بعد از یک ربع یا نیم ساعت محتویات لیوان
را به آرامی هم بزنید، سپس آنرا در مقابل نور بگیرید.اگر تف در بالای آب
قرار گرفت و یا حل شد شما سالم هستید، امّا اگر لیوان را مکدر و غیر شفاف
نمود بدن شما دارای بالانس یا تعادل کندیدا نیست. بهترین و مؤثرترین کار،
تغییر شیوه غذا خوردن، روی آوردن به
نوشیدن آب میوه و سبزیجات و دوری کردن از هر گونه خوردنی های بسته بندی
شده، کنسرو شده و مخصوصاٌ فراورده های چینی ست.

آوای عزیزم

ممنونم از مهرت...

خیلی جالب بود...ایمیل ها که آزاد بشه برای همه ایمیلش می کنم...امیدوارم که کارمای نیکش،به تو عزیزم که فرستایش،و خاله ی من برگرده...

شاد باشی عزیزم

نازی چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ

نهال جان خیلی خیلی متاسف و ناراحت شدم حتما واسش دعا می کنم

نازی می دونم که چقدر معتقدی...
التماس دعا واقعا...

هیما چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.hima77.blogfa.com

نهال جان خیلی ناراحت کننده است
زندگی چه بازی هایی میکنه با آدم
چرا باید این اتفاق برا همچین آدمی بیوفته

کاش یه معجزه شه
خدای مهربون یه کاری کن

دقیقا همه دارن میسوزن که این چه بازی ای بود زندگی باهاش کرد...
و فقط هم معجزه می تونه نجاتش بده...
التماس دعا

ستاره چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

برات دعا میکنم نهال...
خودم الان شرایطم بهتر از تو نیست.. برادر ۲۲ ساله منم الان ۳ ماهه به خاطر یه تصادف رو تخت ای سی یو هست... این حال و روزی که گفتی...برام اشناست....تلخیش رو درک میکنم...اون قطره اشکی که هر بار میریم سراغ برادره گوشه چشمشه...درک میکنم... تو هم برای ما دعا کن...منم مثل تو شیرازیم... همسن تو هستم... شاید بتونیم دوستهای خوبی باشیم...

ستاره ی عزیزم
خیلی متاثر شدم
خیلی خیلی خیلی....
من خودم یه برادر همین سن و سالی دارم و می دونم چه قدر سخته...
با همه ی وجودم براش شفا می طلبم...

امیدوارم سلامتی کاملش رو به دست بیاره...

خدایا...مددی........................................



دوستای خوبم: برادر ستاره رو هم از دعا بی نصیب نگذارید...خیلی سخته...خیلیییییییییییییی

طوطیا چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.shababi58.blogfa.com

از وبلاگ رزی اومدم اینجا رو خوندم وحالا همه بدنم داره می لرزه.دلم میخواد از ته دل داد بزنم و گریه کنم.مرگ بر سرطان که چند تا از عزیزهای من رو هم ازم گرفت

طوطیای عزیزم

من نمی دونم این چه دردیه...چرا اینقدر تهاجمی...
این که همه زجری کشید...شیمی درمانی...رادیو تراپی...همه چیز...

برای درگذشتگانت آرامش و شادی روح می طلبم...و برای خودت و خانواده ی عزیزت،سلامتی و خوشبختی و برکت...

التماس دعا

رها-ستایش چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:15 ب.ظ

یا من اسمه شفا و ذکره دوا

رهای عزیزم...
ازت واقعا التماس دعا دارم...
می دونی که چقدر سخته...

سونیا چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ http://sploveforever.persianblog.ir

عزیزم واقعا متاثر شدم براشون ارزوی سلامتی میکنم و دعا میکنم و دعا میکنم و دعا
مراقب خودت باش عزیزم

سونیای عزیزم
ممنونم از این همه صداقت و مهربونیت...
ممنونم به خاطر دعاهات...
می دونی که چقدر محتاجه به دعا الان؟

شیلا پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ http://godscourtyard.blogfa.com

از خدا میخوام هر اتفاقی که به صلاحش هست باعث آرامش روح و جسمش میشه بیفته به هر صورت ممکن.

شیلای خوبم...
ممنونم از دعات...

می دونم که چقدر خوبی...

التماس دعا...

سلامت باشی همیشه

kiana پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

akh nahaaaaaaaaaaaaal,khoda behesh har che zodtar shafaye ajel enayat kone,man ye pesar khonda daram az komote emdad,har chy nazresh konam gabol mishe,enshala be zody miay v khabare salamatye khalato midy ta nazramo ada konam

کیانای مهربونم...
ممنونم از این همه مهرت...
ممنونم
ممنونم
ممنونم

واقعا امیدوارم همین طور بشه...

چشمه پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ http://deltangam.persianblog.ir

عزیزم من وبلاگتو از وبلاگ رز سفید پیدا کردم. منم به دعا و انرژِی د باور دارم و براشون دعا می کنم. فقط بیا از خدا بخوایم که هر چی صلاحشونه براشون پیش بیاد از خدا بخوایم صلاحشون تو سلامتی شون و تو بلند شدن دوباره و ادامه زندگی پر تلاششون باشه.

مرسی عزیزم از این همه مهرت...

ممنون از دعا و انرژی ای که می فرستی

من اعتقاد دارم به این همه دعا...اینا که بی نتیجه نمی مونه...

آوادخت جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ http://www.hymnymph.blogsky.com

نهالییی
خیلی متاسف شدم
ولی دعا کردم و میکنم خاله ات رو
با اجازه اسم خاله ات رو توی یه جایی که دعای گروهی انجام میدن هم نوشتم
توی این گروه خیلی ها معجزه آسا شفا گرفتن.حالا نه فقط بیماری بلکه خیلی ها موفقیتهای دیگه ای به دست آوردن
میگم به خاله ات کمک میکنی تا از تجسم خلاق و امثالهم استفاده کنه؟
یا اصلا خودت میتونی دست به کار شی و خاله ات رو در سلامت کامل تصور کنی و تکنیک هایی از این دست.
انشالله این هم یه دوره سخت زندگیه که زود میگذره و بازم خاله ات رو شاداب و سرحال و سلامت میبینی

آوادخت عزیزم

خاله از ۴ روز یش تو کمای کبدی هست و روز به روز سطح هشیاری اش پایین تر میاد...
خودم هرکاری که شده کردم...
ازت ممنونم واقعا...دعاهای گروهی خیلی اثر بحشه...من واقعا ازت ممنونم

آزاده شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ق.ظ

از ته دل براش دعا می کنم و مطمئنم خدا همه این دعاها روََُ میشنوه
و استجابت این دعاها براش کاری نداره
نهال جان من همیشه برای براورده شدن دعاهام یک قرارداد خیلی کوچولو با خدا میبندم. اگر حالشون بهتر شد حتما بهمون خبر بده عزیزم

سحر شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

نهال جان من واقعا نمیدونم چی بگم.فقط از صمیم قلب براشون دعا میکنم .اگر کاری از دست من برمیاد حتما بگو.به خدا می سپارمتان...

Jane شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.jane-jane.blogfa.com

نهال عزیز اول متاسفم.. و اینو بگم که من اگه جای تو بودم الان زمین و زمانو به هم دوخته بودم تو دختره قوی ای هستی هانی..
می دونی که منم این روزا با مریضیه مامان دست و پنجه نرم می کنم و خیلی درکت می کنم..
عزیزم بله اسپیرونولاکتون هست. روزی ۲ تا می خورم. یه مدل دیگه هم هست که ضد بارداری هست از این صورتیا الان اسمش یادم نیست از اینا که ۲۸ تائه و از روزه پنجمه پریود شروع می شه.. تو در این زمینه تجربه داری؟ اگه آره باید باهات یه چته مفصل بکنم و یه کم بهم ادوایس بدهی هانی..
مرسی بوسسس

Jane شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.jane-jane.blogfa.com

تو نظرات حاله خاله رو خوندم.. الان چطورن؟
خدایا چه مریضیای عجیبی..

خودم یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ

سلام عزیزم.از ته ته دلم دعا می کنم واسش.ایشالا با یه معجزه این مریضی مثل کابوس بد از زندگیتونو بره بیرون

یا من اسمه دوا و ذکره شفا

در اغوش یک غریبه یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ http://www.deadlover.blogfa.com

زندگی خیلی بیرحمه خیلی اینومن خوب میدونم خیلی ناراحت شدم نهالم خیلی

ستاره** پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ http://star1298.blogfa.com/

سلام
من به معجزه اعتقاد دارم
اگه خدا قبول کنه براش کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد