خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

اندر احوالات 31 سالگی....

31 سالگی با خودش یه احساس اعتماد به نفس و پختگی میاره....

انگار یه جورایی قدر و ارزش خودت رو بیش تر می دونی! 

خیلی با اطمینان و محکم،دستت رو می گذاری رو دهان کسی که می خواد بیش تر از حدش یا حتی ناروا راجع بهت نظر بده و و حرف بزنه و با اقتدار متوقفش می کنی....

حاضر نیستی هر چیزی یا هر کسی رو توی زندگی ات راه بدی....

اونقدر احساس بالندگی داری که با همه ی وجود از حریم زندگی و روح و جسمت محافظت کنی....

حس خوبیه....

حس اینکه اینقدر قدرت داری که هر چیزی رو که نمی خوای رها کنی و موقعیتت رو تغییر بدی....

شجاعی،تجربه داری،معتمد به نفسی و از همه مهم تر: خودت رو دوست داری.....



نظرات 5 + ارسال نظر
Foozool Khanooom جمعه 3 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:53 ب.ظ http://ajaba-e.blogfa.com

چه حس خوبی! فک کنم 6,7 سال دیگه باید در جا بزنم (البته اگه گند نزنم) تا به اینجایی که هستی بریم!

میرسی...
بذار بلوغ روحی و فکری ات پروسه ی طبیعی خودشو طی کنه....
شاد باشی دخترکم...
می بوسمت...

پانتی یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ب.ظ

با نظرت موافقم نهال جون. اصلا آدم از 30که میگذره، یه جورایی احساس بزرگ بودن و پختگی میکنه. احساس خانوم بودن...و البته متعاقبش بعضی وقتا احساس پیر شدن، مخصوصا وقتی دیگه داری به آخرای دههء 30 نزدیک میشی
اما اون پختگی روکاملا باهات موافقم. یعنی یه جورایی دید و فلسفهءآدم نسبت به زندگی و دور و برش عوض میشه. یه چیزایی برات مهم میشه که قبلا مهم نبوده و بالعکس یه چیزایی بی اهمیت میشه که قبلا خودتو براش میکشتی!!!!
امیدوارم بهترین روزای زندگیت رقم بخوره تو این دهه..شاد باشی همیشه. بوسسسسسسس

پانی جانم....
اگه بخوای به روز شما سن فکر کنی همین امروز رو هم از دست میدی...
ولی واقعا 30 سالگی پختگی منحصر به فرد و یه بالندگی قابل اطمینانی داره....
کوچولوهات رو ببوس از طرف من...
شاد باشی

راندا برن دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:28 ق.ظ

سلاممممم
خوبی نهال جونم ؟
واااای اینجا که گل و قلب نداره ... میخاستم واستون گل بذارم
اشکال نداره خودت گلی
من تمام پستا رو خوندم و از سبک نوشتنت خیلی خوشم اومد
ساده و دلنشین و در عین حال عمیق مینویسی و منو یاد دوستم شمیم جونم انداختی ...
من اسمم یاسی هست و 23 سالمه و از بچه های وبلاگ شمیم
اون پست که راجه به دوست داشتن خود نوشتی خیلی عالیه ...
من چند بار خوندمش
مخصوصا شخصیت داداشتو قشنگ توصیف کردی
منم مثل داداشت خودمو دوست دارم
میدونی چیه نهال جونم ؟ منم عاشق خودمم .....
خیلی هااااا
من داشتم راجه به چله نشینی مطلب پیدا میکردم که به اینجا رسیدم
من دوست داشتم بد,نم چله که میگن یعنی چی ...
ازت متشکرم
بازم بهت سر میزنم
راستی من عاشق سنتم
کی میشه منم بشم 31 ساله

عزیز دلم....
برات بهترین ها رو آرزو می کنم...
قدر سن فعلی ات رو هم بدون...خیلی خیلی....
می بوسمت

پرتابه سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:15 ب.ظ http://partabeh.com

سلام نهال جان
وقتت بخیر...
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم
http://Partabeh.Com

مریم پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:23 ب.ظ http://marie-lecielbleu.blogfa.com

سلام
این پست رو خوندم.
من آخرای 20 سالگی دقیقا به این حس هایی رسیدم که گفتی و به قدری احساس قدرت و رهایی داشتم که نمی خواستم حالم هرگز عوض شه.
الآن تو 23 سالگی جای پام محکم تر هم شده.

دقیقا...موافقم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد