خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

خوشبختی

زندگی را با همه ی زیبایی اش در آغوش می کشم...

نهال،دام ظله العالی فرمود:

اگه بخواهم با ارزش ترین تجربه ی زندگی ام رو با شما قسمت کنم،فقط می تونم بهتون بگم: 

 

-در هر شرایطی که هستید،حتی اگه سخت ترین مرحله ی زندگیتون رو دارید سپری می کنید،حتی اگه اعتقاد دارید الان مشکلاتتون از حد گذشته و خیلی زیاد گرفتارید،به سختی هم که شده،خودتون رو بغل کنید و برید ورزش... 

 

 

و حتما هم در یک محیط ورزشی ِ خوب مثل  یه باشگاه ِ خوب قرار بگیرید...حتی اگه شده خودتون تنهایی برید با دستگاه ها کار یا ورزش کنید... 

 

 

برید و بعد ببینید چه تغییرات مهمی در شما و زندگی و حتی مشکلتون ایجاد شده... 

 

مداومت در ورزش فقط چند روز ِ اولش سخته...بعدش دیگه این شمایید که در هر شرایطی ورزشتون رو کنار نمی گذارید...  

 

 

 

 

ازتون خواهش می کنم با هر قد و وزن و شرایطی و روحیه ای که هستید شروع کنید به ورزش و تبدیلش به یک جز لاینفک از زندگی...مثل خوردن...خوابیدن... 

 

 

 

 

 

  

 

 

و بعد هم برای اونایی که زیادی با وزنه و ترازو درگیرند چه زن و چه مرد ... 

 

اگه به اون حد از بلوغ و اندیشه رسیدید که بدونید ورزش و رژیم غذایی در جهت ارتقای سطح سلامت و زندگی شماست،و تنها به خاطر خودتون و نه هیچکس دیگه(والدین،اجتماع،همسر،نامزد،پارتنر و ...)،رژیم غذایی و ورزش واقعا جز لاینفک زندگی شماست،و یا اگر در دهه های پایانی کاهش وزن  هستید و توی سربالایی افتادید،لطفا وزنه تون رو همین الان جمع کنید و به دورترین نقطه پرتاب کنید...شمایی که در رژیم غذایی و ورزش، از خودتون مطمئنید،پس فریب اعداد و نمایش های ترازو رو نخوردید و به عملکردتون ایمان داشته باشید....هیچ چاقی ای وجود نداره(در هر سطح) که با رژیم غذایی منظم و مناسب و ورزش مداوم و منظم از بین نره... 

 

 

حالا یکم زودتر و دیرتر اهمیتی نداره... 

 

قطعا اونی که شما رو به خاطر نیم کیلو کمتر یا بیشتر (و کلا وزن یا نقایص ظاهری) آزار بده یا تحقیر کنه یا اعتماد به نفستون رو از بین ببره یا نخواد(!!!)،بهیچ وجه انسان قابل اعتماد و تکیه ای نیست در زندگی...

 

 

 

مردم ایران هم که...خودمونیم اما هیچ موقع قصد ساکت شدن و قطع اظهار نظرهای مشعشعانه و کارشناسانه و پایین اومدن از جایگاه قضاوت و حکمرانی  رو ندارند و همچنان میگن و میگن... 

پس بی خیال بقیه....باید بازسازی فرهنگی رو در هر زمینه ای اول از خودمون شروع کنیم... 

 

 

اینو هم بگم که «خانم هایی» که تمام فکر و ذکرشون همیشه و همیشه رژیم و وزنه است و به شدت و حدت بهش چسبیدند،از نظر من هم که زن هستم کسل کننده هستند... 

 

هر چیزی در حد اعتدال مناسبه...زندگی مراحل و موارد قابل تامل تری هم داره...  

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 *** 

 -بابت کامنت های این چند پست اخیر هم معذرت ....دیگه منو نزنیییییییییییید! توبه میکنیم... 

اما دلایلم موجه بود...به جون دونه به دونه ی سران این مملکت اگه الکی بگم... 

 

 

 

-همه رو باز کردم.... 

 

کامنت دونی ها رو منظورمه :)  ....دلچسبه برام با شما گپ زدن...از هر دری... 

 

 

یعنی یه همچی نهالی دارین شما...

ساعت ۴ صبح هم خسته بودم و هم خوابم نمیبرد...فعالیت روزم هم زیاد بود .فقط ۱ ساعت روی تردمیل دویده بودم... 

 

 اول عین انسان های امروزی و روشنفکر و متمدن و با کلاس و همه چیز تموم، به یوگا و مدیتیشن پرداختم که هم حس با شخصیت بودن و روشنفکر بودنم ارضا بشه و هم خوابم ببره... 

 

بعد از ۱۵ دقیقه دیدم نه!! این چیزی نیست که راضی ام کنه!!! و اصلا اصولا به قول کاووسی در سریال شهر قشنگ: «کِلاسم کجاااااااااااااا بوده این وقت ِ شب!». 

 

 

بعد کلا پوسته ی بالایی  و با شخصیتی و تمدن رو در آوردم و کندم و پرت کردم تو سبد رخت چرک ها، و برگشتم به اصل و نسل خودم و شروع کردم به شمارش  گاو و گوسفند و بز و خر و دایناسور و کروکودیل و شامپانزه و پشه ی مالاریا و تسه تسه و سوسک ِ حمام و اینا که برکت و قدرتی ِ خدا تو این مملکت هم زیاده!!! از این نظر هر چی می شمردم تموم نمیشد که نمیشد!!  

اینه که حس حیوان دوستی و طرفداری از حیات وحشم گل کرد و گفتم:«حیف حیوون واقعا!!» 

 

 

بعد از این همه تلاش های سخت و مایوسانه و بعد از این که این پروژه هم ،که من از همین جا اعلام می کنم نقشه ی دشمن بود {همونی که ۳۰ ساله دارین دنبالش می گردین و نیست}،پاشدم به  راه رفتن... 

 

 

و بعد از این که نیم ساعت بدون توقف به اون جای لک ۴ سال پیش و جوش جدیده و مدل ابروها و پایین موها و اون موی سفید پس سَری ِ و نیم مثقال چربی اضافه و ۳تا و نصفی ناخن شکسته ام گیر دادم و حس ِ مازوخیستی ام (خود آزاری) حسابی ارضا شد و دیگه دیدم اگه یه کم بیشتر پیش برم، عنقریبه که دم ِ صبحی عین اون پسره تو فیلم ِ در امتداد ِ شب ِ گوگوش وامیستم لب پنجره(به جای توی قایق و بغل یار البته) و رو می کنم به خورشید و  نعره میزنم که :  

 

« اصلا تو تابیدی چکارررررررررررررررر؟این همه سال تابیدی چه گ.ه.ی خوردی!! آه ای ابرهای تیره ی بارانزای بد ریخت!! چرا از زندگی و سر و شکل من کنار نمی روید خبر مرگتان!! آه ای مرگ ! تو کجایی یه مدته پیدات نیست...» و اینا و احتمالا بعدش توسط خانواده و با همکاری ِ همسایه ها و هیئت مدیره ی آپارتمان به بخش ویژه ی بیمارستان روانی منتقل میشم... 

 

 

اینه که سعی کردم یه راه دیگه رو امتحان کنم....  

 

 

به طور کاملا اتفاقی،یادم اومد داداشه امروز یه عالم اهنگ شاد! ریخته رو گوشی ام برای ورزش... 

 هدفون رو گذاشتم تو گوشم و شروع کردم آهنگ ها رو یکی یکی امتحان کردن...  

 

که البته به جز اون آهنگ جدید مهرنوش و همه چی آرومه و یه کاری کن رقصمون بیاد(!!) و آی سی یو ی جناب ساسی مانکن  و سوسن خانوم که دیگه تقریبا جزو آهنگ ها و افتخارات ِ ملی ما شده،بقیه همه در ردیف اهنگ های نک و ناله ای ِ رپ جدید بود که تقریبا مفهوم کلی ِ همه شون میرسه به این نتیجه که : 

 

« الهی بری زیر ماشین،ناخن مصنوعی هات و موهای بلوند ِ اکستشن شده ات کنده بشه بعد من بیام بشینم با داف ِ جدیدم سر قبرت و ۴ بار محکم باسنم رو بکوبم به سنگ قبرت!!! که دردت بگیره!! بیشعور!!»   

 

 

 

بعد وسط اون همه انرژی و حس و حالی که منتقل شد بهم از موج ِ جدیدِ موسیقی ِ انقلابی ِ کشورمون،ناگهااان برخوردم به یه آهنگی که...به یه اهنگی که....آهنگی که...آهنگی که... 

 

 

 

یکییییییییی بیاد منو بشوووووووووووووووووونه لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

الان دقیقا ۱ ساعت و نیمه که ...که...که...یکییییییییییی بیاد منووووووووووووو بشونه...... 

 

 

الانم فقط نشستم براتون از این احساس خوب بنویسم ضمن این که هنوز قسمت بالا تنه!! با تِرَکِ بعدی که یه کم ملایم تره،رو ویبره است!! 

 

 

اینه!!! جالبه بعد از اینکه خووب قرها رو پاشیدم اینور اونور و برای آینه ی اتاق و در و دیوار هنرنمایی کردم،یه لحظه وایسادم جلوی آینه دقیق تره و دیدم که به به!!  چه پوست خوبی...چه اندام متناسبی...چه موهای بلندی...چه ناخن های قشنگی.... اصن چه زندگی ِ قشنگی...چقدر دنیا قشنگه...همه چی ارومه...چه ابرهای قشنگی...چه آسمونی...چقدر همه چیز خوبه بابا.... 

 

 

 

 

 

  

 

  

 

.  

 

همیشه که نباید یوگا و مدیتیشن کار کرد و بتهون و موتزارت گوش کرد...همیشه ی همیشه که نباید با صدای استاد شجریان و استاد ناظری به آرامش رسید... منظور اینه که برای حس شادی و آرامش،هیچ قاعده و قانون و چارچوب خاص وو مطلقی وجود نداره....

 

گاهی خوشبختی مفهوم ِ ساده ی ِ همین لحظه های ساده ی ساده است...که باعث میشه پرده ی سیاه و ضخیم و کدری که روزمرگی و زمان و نقش های مختلف جلوی چشم ما قرار دادند ، کنار برن و بشه که رنیای رنگی ِ زیبا رو،درست همون طوری که هست ببینیم و لذت ببریم...  

 

که اینقدر سخت گیرانه و موشکافانه ریز ریز زندگی رو زیر ذره بین نبریم....سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش...

 

خوشبختی همین لحظه ای ست که در اختیار ما قرار گرفته و حق نفس کشیدن داریم...این که چه طور بگذرونیمش کاملا به الان ِ خود ِ ما بستگی داره...و نه هیچ انسان و  شرایط و زمان و مکان و شرط و شروط ِ دیگه ای... 

 

 

 

من خوشبختم...چون هستم! پس می خندم...می رقصم...می بخشم...شادم...سبکبالم...خوشحال و خوشبختم...

 

 

 

 

الان من دارم میرم یا دارم میام؟؟؟؟

-میام از در باشگاه بیرون که سوار ماشین بشم،می بینم سوییچ نیست!! کل محتویات کیف و ساک ورزشی و جیب و اینور و اونور رو کف خیابون خالی کردم می بینم نیست!!!  

 

 

 

 

 

 

«موقع بیرون اومدن از باشگاه،سوییچ ماشین رو انداخته بودم تو کشوی منشی باشگاه،اونوقت بند مخصوص قفل لیزری ِ کمد باشگاه دور دستم خوشحال و خندان اومده بودم در ماشین رو باز کنم باهاش!!!!» 

 

 

 

 

-بعد از رد ِ کلی سلسله مراتب گرفتن شماره دانشگاه و تماس با منشی و شیر فهم کردن منشی و غیره،زنگ زدم به دفتر ِ مدیر ِ گروه ِ یکی از بخش های علوم پزشکی شیراز،دارم با عصبانیت از یکی از پزشک هایی که معرفی کرده برای یک مقاله، شکایت می کنم! به خصوص از سواد نداشته اش!! 

  

بعد اونم هی می گه: حالا عصبانی نباشید...مهم نیست...ریجکتش کنید اگه صلاح می دونید... 

بعد به من که همچنان دارم جلز و ولز می کنم میگه اصلا الان میگم بیاد اینجا ببینم چرا در مورد فلوشیپ و مدرکش دروغ گفته و .... 

 

 

من: الان؟؟؟ نه واقعا الان؟؟؟؟؟؟؟؟ الان که تهرانید!!! حالا کوووو تا بیایید شیراز؟؟؟ 

این الان باید ادب بشه ....و....و.....و.....  

 

 

 

-یعنی مطمئید من الان تهرانم؟؟ خوب شد گفتید واقعا!من فکر میکردم شیرازم داشتم میرفتم الان اتاق عمل!!!! نرم یعنی؟؟؟؟ 

 

 

 

 

من: !!!

 

  

 

 

 

 

 

 

من خوبم....

 

هفته ی بی نظیر،شاد،موفق،دوست داشتنی و پر از سلامتی و عشق و ثروتی رو برای تک تکتون آرزو می کنم... 

 

 

 

 

 

 

 

 

شاد باشید و سعی کنید الان در هر موقعیت و مرحله ای از زندگی که هستید،از پاییز،طبیعت ِهزار رنگ و آفتاب دلچسبش لذت ببرید.... 

 

 

 

 

 

 

 

یادمون باشه که دنیا و کائنات بی انتها و لایتناهی است و نامحدود برای دستیابی به رویا ها و خواسته های معقول و هنجار ما... 

 

 

فقط کافیه بدونی که واقعا چی می خواهی و بتونی در مسیر درست ِتحقق بخشیدن به آرزوت قرار بگیری....